پیاده
پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ
توی دفتر پیشخوان نشستهام. سامانه سماح در حال بروزرسانی ست. منتظرم و کمی نگران که نکند ویزا را دیر به دستم برسانند. انگار اربعین از همینجا شروع شده باشد. آدمها میآیند و میروند. سوال میکنند و جواب میگیرند یا منتظر میمانند. خانم تپلی با روسری حریر مشکی میآید و میپرسد مگر ویزا را یک روزه نمیدهید. برایش توضیح میدهند که آن برای قبلا بود، الان شلوغ شدهاست و چند روز طول میکشد. ناراحت میشود و میرود. پسر جوان و بلند قدی با دماغ عملی و عینک دودیِ صد صدوپنجاه تومنی اش میآید. او هم دنبال ویزای اربعین است. مردی با لهجهای که نمیدانم میآید و ضمن دادن مدارکش میپرسد که روادید چقدر است و قبلا چقدر بوده. بیحوصله ست و ریشهای خاکستریاش جیک زده. آقای مو روشن پیری هم میآید که زیادی لاغر است. اصرار دارد که یکشنبه ثبت نام کرده و خانمش دوشنبه ثبتنام کرده و آمده ویزایش را بگیرد. میگویند برو رسیدت را بیار و مشخص میشود که نه، دوشنبه ثبت نام کرده. به او میگویند احتمالا عصر ویزایش میآید. دوتا آقای ترک هم همین بغل گوش خودم منتطر نشسته اند و با هم ترکی حرف میزنند. آنها هم نگرانند که هرچه زودتر ثبتنام شوند تا رسیدن ویزاشان به سهشنبه نرسد.
پیادهروی اربعین از همینجا شروع شده است. همه از هم میپرسند شما هم برای ثبتنام ویزا آمدهاید و به هم لبخند میزنند. احساس عجیبی دارد انتظار برای یک اجازه ورود کاغذی. اما از آن عجیبتر انتظار برای یک اجازه واقعی است. اینطور که تا پا توی مسیر نجف تا کربلا نگذاشتهام باورم نمیشود که پیاده به کربلا میروم.