لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

کبوتربچه‌ای باشم...

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۲۸ ب.ظ
یاکریم زخمی

   دیشب که از خانه عمو برگشتیم، نشسته بود وسط حیاط. به بابا اشاره کردم که بافاصله راه برود. بابا ایستاد و نزدیک شد. تکان خورد و پرید به سمت ایوان. اما نتوانست درست بنشیند. نگاه کردیم جایی که نشسته بود خونی بود.
   بابا می‌گوید استخوان پایش شکسته و دمش هم کنده شده. احتمالا گربه حمله کرده و او از دستش فرارکرده و این زخم را هم برداشته. میتواند پرواز کند اما نمی‌تواند درست فرود بیاید و راه برود. بابا می‌گوید برای استخوان پایش واقعا کاری نمی‌شود کرد. گفت بهتر است سرش را ببریم که عذاب نکشد. دلم هری می‌ریزد و قبول نمی‌کنم. خواهرم گریه می‌کند. بابا دیشب گفت فردا تلاش می‌کنیم شاید شد.
   خیلی آرام است. فقط گاهی جابه‌جا می‌شود و گاهی آب یا برنج می‌خورد. هیچ صدایی از او بلند نمی‌شود. دلم ریش می‌شود وقتی به او فکر می‌کنم. چقدر سخت است تصور راحت کردن این پرنده. نمی‌توانم.

+ شاید دامپزشک شدم، اما آیا می‌توانم اگر لازم شد یک اسب را خلاص کنم؟
  • ۹۶/۰۶/۱۵
  • زنبورِ ملکه

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.