تو را از دست دادم، آی آدمهای بعد از تو...
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۷ ب.ظ
هر چی زور بزنم حواسم پرت بشه، هرچی از صبح با ضبط قسمت دوم رادیو سر خودمو گرم کنم، بعدش ظهر تو گروه با دوستام سر یه سری احکام بحث کنم و عصر با ملیکا برم باشگاه اسبسواری برای ثبت نام، بیفایده ست. وقتی حواسم ازش پرت نمیشه و دلخورم از خودم، دلخورم از اون و از همه چیز، آخرش مجبورم از خستگی بیوفتم تو تختم و برم تمام مکالمه رو از اول بخونم و دلم برای خودم بسوزه و بگم آخه چجوری اینجوری شد؟
+ امروز داشتم لیست خریدهام رو برای بابا مینوشتم که بگم سر ماهه و پولم تموم شده. وقتی نوشت مدیریت مالیت ضعیفه ناراحت شدم. نگاه کردم دیدم میشد خیلی چیزارو نخرید. مثلا باید کور میشدم ولی بینایی سنج نمیرفتم و عینک طبی نمیگرفتم. کلاه آفتابی هم نیاز نداشتم نهایتا پوستم یه پا تیرهتر میشد، باید یه کولهپشتی ارزونتر میخریدم، جامدادی هم میتونستم خودم ببافم، به دوتا روسری شالی هم نیاز نداشتم، تو خرید تنقلات و میوه و غیره هم باید خیلی صرفه جویی کنم. خرج اضافی ممنوع.
هرچند طبیعیه ولی دلم آشوبه...