کتاب، مستکنندهترین چیز دنیاست.
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۲۵ ب.ظ
چندتا خرید داشتم. افتادم توی اتوبوس دانشکده و بعد اتوبوس خیابان نادری. کلاس ساعت ۳ و نیم تمام شد و من حواسم هرکجا که بود، یادم نبود اینجا اهواز است و زندگی برای غالب مردم از ساعت پنج شروع میشود. رسیدم و دیدم تقریبا همه جا بسته است. دور خیابان چرخیدم و کمی وقت تلف کردم تا رسیدم به کتابفروشی شرق. یاد کتاب عکاسی افتادم که استاد گفت بگیریم. رفتم داخل. کتابفروشی شرق درست شبیه ایده آل من است. یک کتابفروشی نقلی ست که برای من خیلی هم بزرگ است. این تضاد به حدی دوستداشتنی ست که من ساعتها میتوانم آنجا بایستم و از شیرمرغ تا جان آدمیزاد را ورق بزنم. البته یا بدون کارت بانکیام و یا بدون پول و یا در حالت غیر ممکن کنترل برروی خودم.
چشمم را از قفسهها و کتابها می دزدیدم غافل از اینکه وقتی دورتا دور کتاب چیده اند تا کی و کجا میشود از کتاب فرار کرد؟ عاقبت دیوانِحافظهای نقلی و جیبی دل مرا بردند. شاعر درونم هم مدام با آرنج به بدن ذهنم میزد و میگفت "آخر کدام شاعری بدون دیوان حافظ میزیَد؟" من هم گشتم، ورق زدم، نوشیدم تا یک خوش ترکیب و خوش خط و مناسبش را پیدا کردم بعد هم خودم را کندم آوردم بیرون. آن لحظه همه چیز لبخندناک بود.
:)
+ از نقطه ضعفهای خود استفاده کنیم. مثلا اگر آناتومی نمره مد نظرم را کسب کردم، یک بعد از ظهر میروم خودم را رها میکنم در کتابفروشی شرق.
+ امروز در دانشکده ادبیات، برنامه خوانش داستان بود. محوطه دانشگاه درست مناسب این است که یک گوشه بنشینی و شعر نفس بکشی! دیوانه کننده زیبا و دوستداشتنی ست. دو داستان از رومن گاری خوانده شد که مرا حسابی به فکر برد. احساس خوبی ست که میشود هرروز ظهر آنجا کمی در ادبیات دستوپا بزنم.
+ بیشتر بنویسیم. باتشکر:)
- ۹۶/۰۸/۰۶