دیدار خیلی اتفاقیِ تقریبا وبلاگی با آقای عکاس
سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ب.ظ
یادم هست اولین بار ایشان بدون داشتن وبلاگ و با گذاشتن آدرس ایمیلشان برایم در وبلاگ قبلیام "مننویس" کامنت گذاشتند. حوالی سال نود و دو بود به گمانم. محتوی کامنت هم تحسین عکسی بود که خودم گرفته بودم با همان دوربین کامپکت رحمت الله علیه :) من هم کلی خوشحال از اینکه یک نفر خارج از فضای بلاگستان توجهی به پُستم کرده برایشان ایمیل فرستادم. بعدها ایمیلهای دیگری فرستاده شد. ایشان هم تصمیم گرفتند بلاگ بسازند و قطعا پیشنهاد من بیان بود.
آن اوایل مشخص بود که ایشان هم تازه وارد دنیای عکاسی شدهاند. اما بعد از گذشت این همه سال جهش عظیمی داشتهاند. البته این همه سال حدود سه تا چهار سال است! امروز توی استوری اینستایشان چیزی شبیه پل چهارم اهواز دیدم و پرسیدم این کجاست. ایشان گفتند خودم بهتر میدانم و من فهمیدم اهوازند اما فکرش را نمیکردم وقتی کلاس عکاسی من بهخاطر مشغله استاد برای اختتامیه مسابقه ملی عکس آن سوی واقعه تعطیل میشود و من هم میروم سری بزنم ببینم چه خبر است، ایشان را آنجا ببینم که همه جوایز را درو میکند :)
وقتی درحال کنکاش با خودم بودم که بروم جلو و تبریک بگویم یا نه، درست کنار من به یکی از عکسها زل زده بودند و من هم هرچه حساب کردم دیدم خیلی هم کار خوبی ست پس سلام کردم. یکی از بزرگترین دردها و مشکلات من تا به اینجای زندگی، همین اینترنت لعنتی بوده است اما در عین حال یکی از ارزشمندترین چیزهای زندگیام که غالبا آدمهای خوب را هم توی دامنم میاندازد همین اینترنت است. از این بهتر نمیشد. مرا شناختند هرچند فامیلیام را مثل خیلیها غلط تلفظ کردند. نیمی از نمایشگاه را با هم دیدیم. درباره عکسها، نمایشگاه و دانشگاه، کلاس عکاسی من و سماجت ایشان در فتوشاپ حرف زدیم. از تجربه عکاسی در اربعین حرف زدند و چیزهای خرد و ریز دیگر که حالا یادم نیست. آنقدر همه چیز خوب بود که من راس ساعت چهار تازه یادم افتاد که چهار کلاس داشتهام.
لبخند دلنشینیِ صحبت با ایشان و دیدن کسی که حدود چهار سال پیش در همین بیان برایم کامنت گذاشته بودند از صورتم جمع نمیشد. انسان آرام، مودب، خوشرفتار و دوستداشتنی بودند. دوست داشتم ساعتها آنجا بهایستم و ایشان را مجبور کنم برایم از عکاسی بگویند و افسوس که کلاس زبان مسخرهام را به این کار ترجیح دادم. خیلی ذوق زده و خوشحال شدم از دیدن ایشان. حس عجیبی بود. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشند و بالاخره یک روز دوباره موفقیتشان را در کنار موفقیت خودم ببینم :)
آن اوایل مشخص بود که ایشان هم تازه وارد دنیای عکاسی شدهاند. اما بعد از گذشت این همه سال جهش عظیمی داشتهاند. البته این همه سال حدود سه تا چهار سال است! امروز توی استوری اینستایشان چیزی شبیه پل چهارم اهواز دیدم و پرسیدم این کجاست. ایشان گفتند خودم بهتر میدانم و من فهمیدم اهوازند اما فکرش را نمیکردم وقتی کلاس عکاسی من بهخاطر مشغله استاد برای اختتامیه مسابقه ملی عکس آن سوی واقعه تعطیل میشود و من هم میروم سری بزنم ببینم چه خبر است، ایشان را آنجا ببینم که همه جوایز را درو میکند :)
وقتی درحال کنکاش با خودم بودم که بروم جلو و تبریک بگویم یا نه، درست کنار من به یکی از عکسها زل زده بودند و من هم هرچه حساب کردم دیدم خیلی هم کار خوبی ست پس سلام کردم. یکی از بزرگترین دردها و مشکلات من تا به اینجای زندگی، همین اینترنت لعنتی بوده است اما در عین حال یکی از ارزشمندترین چیزهای زندگیام که غالبا آدمهای خوب را هم توی دامنم میاندازد همین اینترنت است. از این بهتر نمیشد. مرا شناختند هرچند فامیلیام را مثل خیلیها غلط تلفظ کردند. نیمی از نمایشگاه را با هم دیدیم. درباره عکسها، نمایشگاه و دانشگاه، کلاس عکاسی من و سماجت ایشان در فتوشاپ حرف زدیم. از تجربه عکاسی در اربعین حرف زدند و چیزهای خرد و ریز دیگر که حالا یادم نیست. آنقدر همه چیز خوب بود که من راس ساعت چهار تازه یادم افتاد که چهار کلاس داشتهام.
لبخند دلنشینیِ صحبت با ایشان و دیدن کسی که حدود چهار سال پیش در همین بیان برایم کامنت گذاشته بودند از صورتم جمع نمیشد. انسان آرام، مودب، خوشرفتار و دوستداشتنی بودند. دوست داشتم ساعتها آنجا بهایستم و ایشان را مجبور کنم برایم از عکاسی بگویند و افسوس که کلاس زبان مسخرهام را به این کار ترجیح دادم. خیلی ذوق زده و خوشحال شدم از دیدن ایشان. حس عجیبی بود. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشند و بالاخره یک روز دوباره موفقیتشان را در کنار موفقیت خودم ببینم :)