Home یعنی تو
جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ب.ظ
اصلا خانه چی هست؟ احتمالا یک چهاردیواری آجری به خاطرتان آمد. چند سال پیش به نکته جالبی در زبان انگلیسی پی بردم. اینکه فرق home و house چیست. خیلی جالب بود که تا پیش از این اصلا به آن فکر نمیکردم و خیال میکردم برای به کار بردن لفظ خانه در زبان انگلیسی دوتا انتخاب دارم و فقط همین. مطرح شد که آن خانهی تصورِ ما house است. یعنی ساختمانی که تویش زندگی میکنیم. اما معنی home فراتر از اینهاست. home بیشتر یک احساس است. گفته شد که home حتی میتواند یک چادر باشد و بیشتر جاییست که آدم تویش احساس آرامش کند و مثلا کنار عزیزانش باشد و حس کند به آنجا تعلق دارد. حالا گاهی این دو واژه یکدیگر را پوشش میدهند و گاهی هم نه. از آن زمان این معنی شاعرانه برای من کلمه house را بی ارزش و بیمعنی کرد. به این فکر کردم که خانه واقعا باید یک احساس باشد و درستش هم همین است.
مهم نیست که خانهتان یک بالکن مفصل دارد که میشود به طلوع و غروب آفتاب آنجا نگاه کرد، یا اینکه یک آشپزخانه دنج و رنگیرنگی دارد که میشود تویش حین آشپزی زیر نور آفتاب پنجره موزیک گوش داد و رقصید. یا کمد دیواریهای بزرگ که مجبور نباشید وسایلتان را تویش بچپانید و تا خرخره پرش کنید. حتی رویای داشتن یک کتابخانه خیلی بزرگ هم آنقدرها مهم نیست. باغ، باغچه، گلخانه، گلدانهای فراوان هم میشود نباشند و جایشان را چندتا گلدان کوچک و نقلی بگیرد. میز مطالعه بزرگی که اطرافش هم خلوت باشد کنار پنجره حتی، میشود چشم ازش پوشید. راحتیهای خوش رنگ و گلگلی، پردههای جیغ و گلدرشت و ساده، تابلوهای خطاطی و نقاشی، فرشهای نرم و خوش طرح، کاغذدیواریهای جذاب و هرچیز رویایی دیگر. اینها حقیقتا بی ارزش اند. بزرگی و دوبلکس بودن با پنجره سراسری حتی. برای من دیگر مهم نیست. خانه آن چیزی ست که حالم تویش خوش باشد. خانه جایی ست که حس کنم جای من واقعا آنجاست. جایی که هرکجا هستم بخواهم به آن برگردم با تندترین سرعت ممکن. خلاصهاش اینکه خانه جایی ست که تو باشی. بقیه چیزها بهانه است.
مهم نیست که خانهتان یک بالکن مفصل دارد که میشود به طلوع و غروب آفتاب آنجا نگاه کرد، یا اینکه یک آشپزخانه دنج و رنگیرنگی دارد که میشود تویش حین آشپزی زیر نور آفتاب پنجره موزیک گوش داد و رقصید. یا کمد دیواریهای بزرگ که مجبور نباشید وسایلتان را تویش بچپانید و تا خرخره پرش کنید. حتی رویای داشتن یک کتابخانه خیلی بزرگ هم آنقدرها مهم نیست. باغ، باغچه، گلخانه، گلدانهای فراوان هم میشود نباشند و جایشان را چندتا گلدان کوچک و نقلی بگیرد. میز مطالعه بزرگی که اطرافش هم خلوت باشد کنار پنجره حتی، میشود چشم ازش پوشید. راحتیهای خوش رنگ و گلگلی، پردههای جیغ و گلدرشت و ساده، تابلوهای خطاطی و نقاشی، فرشهای نرم و خوش طرح، کاغذدیواریهای جذاب و هرچیز رویایی دیگر. اینها حقیقتا بی ارزش اند. بزرگی و دوبلکس بودن با پنجره سراسری حتی. برای من دیگر مهم نیست. خانه آن چیزی ست که حالم تویش خوش باشد. خانه جایی ست که حس کنم جای من واقعا آنجاست. جایی که هرکجا هستم بخواهم به آن برگردم با تندترین سرعت ممکن. خلاصهاش اینکه خانه جایی ست که تو باشی. بقیه چیزها بهانه است.