رگِ خواب
پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۳۰ ق.ظ
تمام آنچه باید میبود، بود. تصویر دختر تنهایی که در فضایی لایتناهی رها شده. تصویر منِ آینده. دختری که توی بالکن هق هق میکند، دختری که ساعتها روزها هفتهها منتظر میماند، دختری که میگردد و پیدا نمیکند، دختری که برایش دل میسوزانند، با تاسف نگاهش میکنند، غبطه زندگی دیگران را میخورد و دختری که توی این همه سیاهی دست و پا میزند و دست آخر هیچ بر هیچ.
گریه کردم. برای خودم. برای همه افکار بیمارگونه و پریشانم. برای همه داشتهها و نداشتههایم. گریه کردم برای روزهایی که قرار است گریه کنم. اگر قانون جذب حقیقت داشته باشد من تاکنون تمام بدبختیهای جهان را به خودم جذب کردهام و به هیچ زندگی زیبای پایداری نخواهم رسید. من شبیه مینا دل خوش میکنم و نابود میشوم. شاید هم دوباره برخواستم ولی چه چیزهای زیادی که از دست نمیدهم. جانم که چرک و کثیف شده، جوانی و عمرم. از من جز زن میانسال و منزوی که یک گوشه برای خودش زندگی میکند تا مرگش برسد چیزی باقی نمیماند.
گریه کردم، یک نفر چیزی شبیه کابوسهای بیداریم را فیلم کرده بود.