من، همان که همه نوشتههایم پیرامونِ اوست.
دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۵۷ ب.ظ
من روی میز ذهنم چندین و چند پوشه داستان مختلف دارم که توی سرم خواندهام و با آنها زندگی کردهام. با همه شان خندیدهام، دلم غنج رفتهاست، شوق و آرامش را حس کردهام. همچنین اشک ریختهام، بغض کردهام، فشردگی قفسه سینه را تجربه کردهام. داستانهایی درباره من آینده که گاها هیچ رابطهای با حال ندارند. البته زندگی چندین سالهام به من ثایت کرد که تغییرات زیاد و رسیدن به چیزهایی که حتی تصورش را هم نمیکنی زیاد دور از انتظار نیست. هر کدام از این داستانها ذوق و شوق خودش را دارد و غم و حسرت خودش را. طوری که من همهشان را دوست دارم. که اگه دوتا دوتا روی کفههای ترازو بروند ترازو مدام مساوی میشود. حتی وحشتناکترینشان که تویش من به بدترین کار ممکن دست میزنم هم وجههای خوب خودش را دارد.
علتش این است که من خودم را دوست دارم و البته در عین حال از خودم متنفرم! همه احساسات من به خودم به اندازه کافی ست. بعضی روزها البته آرزوی مرگ کردهام و حتی به برآورده کردن این آرزو فکر کردهام. روزهایی هم سلول سلول تنم از خوشحالی و آرامش زندگی لبریز شدهاست. باید بدانید که اینها همه طبیعی ست. ورای همه اینها هر انسانی، یک من دارد که همه چیز به او وابسته است. منِ من یک موجودِ کوچکِ فوقالعاده است که همیشه لبخند میزند و ریز میخندد. لپهایش هم برخلاف خودم سرخ میشود. موهایش را هم همیشه دم اسبی میبندد و فکر کنم زیاد هم لَخت نیستند که کش مو سر بخورد و پائین بیاید. وقتهای ناراحتی و عصبانیتمان، همان وقتهایی که من اسمش را گذاشتهام حمله ذهن و قسمت غمگین یکی از داستانها توی سرم پخش میشود، منِ من به قاعده یک دریا گریه میکند. باران که تمام شد آرام لبخند میزند و رنگینکمان میآید. اصلا منِ من رژ لبش هفت رنگ است.
وضعیت نویسی: درست کمی بعد از تماشای انیمیشن Mary and Max
علتش این است که من خودم را دوست دارم و البته در عین حال از خودم متنفرم! همه احساسات من به خودم به اندازه کافی ست. بعضی روزها البته آرزوی مرگ کردهام و حتی به برآورده کردن این آرزو فکر کردهام. روزهایی هم سلول سلول تنم از خوشحالی و آرامش زندگی لبریز شدهاست. باید بدانید که اینها همه طبیعی ست. ورای همه اینها هر انسانی، یک من دارد که همه چیز به او وابسته است. منِ من یک موجودِ کوچکِ فوقالعاده است که همیشه لبخند میزند و ریز میخندد. لپهایش هم برخلاف خودم سرخ میشود. موهایش را هم همیشه دم اسبی میبندد و فکر کنم زیاد هم لَخت نیستند که کش مو سر بخورد و پائین بیاید. وقتهای ناراحتی و عصبانیتمان، همان وقتهایی که من اسمش را گذاشتهام حمله ذهن و قسمت غمگین یکی از داستانها توی سرم پخش میشود، منِ من به قاعده یک دریا گریه میکند. باران که تمام شد آرام لبخند میزند و رنگینکمان میآید. اصلا منِ من رژ لبش هفت رنگ است.
وضعیت نویسی: درست کمی بعد از تماشای انیمیشن Mary and Max