لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

مهشید قیافه‌اش رفته بود تو هم و معلوم بود دارد گُر می‌گیرد. قیافه زهره هم آویزان شده بود. خودش هم البته از طبقه دوم تخت آویزان بود. من هم اتاقی‌شان بودم. فعلا با هم زندگی می‌کردیم. مرضیه و فاطمه رفته بودند بیرون. بماند چرا و چگونه و بماند که فاطمه مثلا شوخی کرده بود. دلم سوخت. گفتم بلند شید بریم. رفتیم پل طبیعت. راستش دلم نمی‌خواست پل طبیعت را. دلم می‌خواست بزنم به دل کاوه و بوی ماهی و کلوچه دماغم را قلقلک دهد. اصلا کار داشتم کاوه‌. کارهای زیادی آن هم تنهایی. قدم زدیم روی پل و همچنین مسافت زیادی به موازات کارون. الکی خوشی کردیم. گفتیم و خندیدیم. دست آخر هم با اسنپ برگشتیم و من زل زدم به شهر. فکر و خیال. 
   بعدش هم در اتاق شوخی کردم خندیدم به مرضیه و فاطمه پریدم و شب سَر شد. بودن با بقیه، داشتنِ آدم‌ها مخصوصا وقتی مقطعی با تو هستند و تو انتخابشان نکرده‌ای و نمی‌کنی هزینه هم دارد. اما من خسته شده‌ام از بازی باور پذیر نقش خوب قصه. خسته شده‌ام از شوخی‌های دختر و پسری لوس. خسته شده‌ام از شنیدن مکرر ولنتاین. حتی از نوشتنش حالم بهم می‌خورد. این اداها نقش‌ها خنده‌های پوچ... من دلم می‌خواهد با یک نفر بروم یک رستوران شیک و درباره آخرین مجله یا کتابی که خوانده‌ام گفت‌وگو کنم. تجربه بودن بین آدم‌های عادی خوب بود. هنوز هم دوستش دارم اما دیگر خسته‌شده‌ام. تصمیم دارم کم کم برگردم به خودم. می‌خواهم دوباره خودم بشوم.
  • ۹۶/۱۱/۱۵
  • زنبورِ ملکه

اهوازش

حالش

نظرات  (۲)

غم انگیز اینه که آدمای متفکر و اهل اندیشه معمولا ترجیح میدن تنها باشن و اگر هم باهاشون ارتباط بگیرید اصلا دوستای خوبی نمیشن، حتی با هم تیپای خودشون هم فقط تا حدی کنار میان. درباره آدمایی هم که فکر نمیکنن یا کمتر فکر میکنن هم که... خودتون شاید متوجه شده باشید، از یه جایی به بعد شما رو هم مثل خودشون میکنن. یا بهتر بگم نا خواسته آدم شبیهشون میشه.
اما سوال اینجاست که ما جز کدوم دسته ایم که نه به این گروه میخوریم نه میتونیم مثل اون گروه با خودمون تنها باشیم و از خودمون لذت ببریم؟
خب به نظر من انگار ما آدمای در حال گذاریم و فکر میکنم اگه تنهایی رو تحمل کنیم به اون گروه اول ملحق شیم، اگه هم نکنیم کم کم تو گروه دوم هضم میشیم.مثل یه چیزی در لبه پرتگاه.
البته شاید به شکل تئوریک بشه گفت؛ خب بیاید آدمای درحال گذار دیگه رو بشناسیم و باهاشون دوست بشیم، اصلا با هم گذر کنیم! یا همون که شما گفتید، آدمای مثل خودمون رو پیدا کنیم.
اما اینم راهش نیست، اولا انسان در حال گذار آدم متعادلی نیست و دوستی باهاش سخت تر از آدم دسته اوله, خیلی سخت تر، و دوم اینکه لازمه عبور و گذار به نظر همین تنهایی در حال گذاره.
البته با همه این نظریه پردازی ها و حرفای درهم باز هم کلی استثنا هست و شاید این حرف من خودش یه استثنا باشه:)
به هر حال انسان اگه تامل نکنه که انسان نیست؛)

پاسخ:
من مفصل در ابن باره می‌نویسم:)
خیلی هم عالی خیلی هم ممنون
خودت باش ما هم دوست داریم
پاسخ:
چه خوب:)

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.