اون چیزی که درست همین حالا بهش نیاز دارم
جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۰۷ ب.ظ
حالا دیگه اون چیزی که مسلمه اینه که نه، حالم خوش نیست. اینکه تخته رو میندازم اون طرف و سه طبقه میام پایین میشینم روی یکی از این لوازم ورزشی که شبیه نیمکنه و با خودم یه ظرف ماست و یا قاشق میارم که جای شام بخورم، خب زیادی غیر طبیعیه. از صبحه تو خودمم، همونطور که قرار بود باشم. شعرهارو تنظیم کردم، حموم رفتم، سوالامو نوشتم ولی نتونستم زیاد تو خوندن آناتومی دووم بیارم. طاقتم نشد. ولش کردم و نشستم به بافتن. بافتن چیز خوبیه. چیزی ورای تو هم بردن نخها. هر گره انگار یه گره از دلت وا میکنه. تو میمونی و یه کاموای تو هم که جای گرهها روش مونده. اونوقت اگه ندونی با این کلاف سر در گم چه کار کنی اشک میاد گوشه چشمت. اگه نخوای گریه کنی و نزاری سر بخوره رو گونههات فین فینت شروع میشه. بعد دیگه همه چی تمومه. تو از کار افتادی و تموم شد رفت.
اون چیزی که درست همین حالا بهش نیاز دارم تویی. نه که صداتو بشنوم، نه که چیزی ازت بخونم، نه، نه. تو، لعنتی تو، تو. چیزی که ندارمش. چیزی که هر کسی بهش احتیاج داره. مثل آبه، مثل غذاست، مثل هواست. چجوریه که من زندهام اصلا؟ میشه مگه؟ نکنه مردم؟ مُردم؟ مردم...