لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

وقتی درجا می‌زنی همه چیز ناراحت کننده است.

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۵۸ ب.ظ
مربی‌ام نبود. حتی درِ زین‌خانه قفل بود. دیدم پسر چابک‌سوار توی مانژ مربع ایستاده و پسری دیگر دارد سواری می‌کند. از نگهبان سراغ مربی را گرفتم. گفت نیست، امروز پسرچابک‌سوار جایش می‌ایستد. رفتم سلام کردم گفت: خانم ن. نیستن ولی من هستم. تا پسرِ سوار بر اسب کلاسش تمام شود گترهایم را بستم. نگاه کردم به سواری‌اش و دقیق شدم در اسب. رعد بود. نرم و سبک سواری می‌داد. یورتمه نشست و برخاست می‌رفتند، چیزی که من در تلاش بودم یاد بگیرم. کارش که تمام شد، پسر چابک‌سوار صدایم کرد که بیا سوار شو. یک نگاه به باکس اسب‌ها کردم و یک نگاه به اسب. گفتم: این که رعده. خندید و گفت: آره خب. گفتم: سوارشم یعنی؟ گفت: آره. چه اشکال داره.
   من هنوز سوار کژال نشده بودم. حتی با آذر مشکل داشتم. میرا هم بدعادت شده بود و جلسه قبلی سر کلاس من مربی را انداخت. نترسیدم ولی به شکل احمقانه‌ای ادای ترسیدن درآوردم. ادای شگفت‌زده شدن! اسب بلندی بود. شاید دو وجب بلندتر از میرا. محکم و خوش‌فرم. سخت سوارش شدم. زیادی بلند بود و قر من نمی‌رسید. اسب حرف گوش کن و روان بود. کمی قدم رفتم، نرمش کردم. ایستادم روی اسب. تمرین نشست و برخاست در حال قدم و بالاخره وقت یورتمه بود. ریتم نمی‌گرفتم با یورتمه اسب. با نشست و برخاست بدتر می‌کوبیدم به زین. 
   اسب را کلافه کردم. مدام چند ثانیه یورتمه می‌رفت و نگهش می‌داشتم. ریتم را نداشتم، پنجه‌ام در زین جابه‌جا می‌شد و تعادلم را از دست می‌دادم، کنترل روی دستجلو نداشتم ، نمی‌توانستم صاف بنشینم و نشست و برخاست کنم و هزارتا مشکل دیگر. چندتا کره مادیان توی پیست رها بودند، رعد را دیده بودند و چسبیده بودند به تور سمت مانژ، رعد هم تمام حواسش به آنها بود. حتی نزدیک بود مرا بیاندازد. بعدش هم که آن‌ها را دور کردند رعد پیچید وسط مانژ و از من فرمان نبرد. حق داشت. رعد اسب سواری به یک مبتدی نیست. داشتم اذیتش می‌کردم. پسر چابک‌سوار آمد سمتم و گفت: چرا همه اسبا با تو مشکل دارن؟ اسبای باشگاهو نابود کردی. به شوخی می‌گفت. پسر جوانی ست. مطمئنم از من کوچکتر است و همه حرف‌هایش چاشنی شوخی و خنده دارد. چیزی نگفتم. لبخند زدم اما دلم گرفت. من سوار بهترین اسب آموزشی باشگاه بودم، نریانی با چندین کاپ مسابقه، اسبی که نهایت آمال و آرزوهای سوارکاری آموزان باشگاه است. در نرمی و فرمان پذیری بهتر از رعد اسبی برای آموزش نیست و من نتوانستم با رعد هم کنار بیایم. 
   بد خورد توی ذوقم. سعی کردم خودم را جمع و جور کنم. چندین بار زدم یورتمه اما ریتم نمی‌گرفتم. سرعتم توی نشست و برخاست پائین بود و با اسب هم هماهنگ نمی‌شدم. دست آخر هم کلاس تمام شد و  درست نشد یورتمه من. 

بیش از این‌ها می‌خواستم بنویسم از امروز. حوصله نیست اما. کمی درمانده و ناراحت و کلافه‌ام...
  • ۹۶/۱۲/۰۸
  • زنبورِ ملکه

اسب‌هایش

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.