مکانها و داستانها
سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ق.ظ
ایندفعه خود یارو هم بود. بدون اینکه حتی به صورتش نگاه کنم هزار تومنی را کوبیدم روی میز و سکه پانصدی را برداشتم و از آن گوشه آلوده به خاطرات منفورِ دنیا فرار کردم.
+ درست سی قدم آنطرفتر یک نفر بوفه دارد که باادب، قابل اعتماد و مرد است. یکدفعه ازش دستمال جیبی خواستم نداشت، گفتم یک جعبه بدهد. کمی فکر کرد و جعبه دستمالکاغذی خودش را گرفت سمتم. اصرار کردم، اصرار کرد. یکی برداشتم. دستمال را تکان داد و گفت هرقدر میخواهی بردار. تمام این کارها را هم طوری انجام داد که من ذرهای معذب نشدم. هردفعه برایش آرزوی رزق و روزی میکنم. گاهی هم مثل ایندفعه چیپس فلفلی میخرم.
همیشه روزنه امیدی هست. در همسایگی تاریکترین حوادث بالاخره روشنایی هم پیدا میشود.
+ درست سی قدم آنطرفتر یک نفر بوفه دارد که باادب، قابل اعتماد و مرد است. یکدفعه ازش دستمال جیبی خواستم نداشت، گفتم یک جعبه بدهد. کمی فکر کرد و جعبه دستمالکاغذی خودش را گرفت سمتم. اصرار کردم، اصرار کرد. یکی برداشتم. دستمال را تکان داد و گفت هرقدر میخواهی بردار. تمام این کارها را هم طوری انجام داد که من ذرهای معذب نشدم. هردفعه برایش آرزوی رزق و روزی میکنم. گاهی هم مثل ایندفعه چیپس فلفلی میخرم.
همیشه روزنه امیدی هست. در همسایگی تاریکترین حوادث بالاخره روشنایی هم پیدا میشود.