لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

محبوس در زندان تخیل

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۵۷ ق.ظ
pirates of the caribbean3

   درست از چه زمانی؟ چندمین ماه قبل از تولد در شکم مادر یا چند سال بعد از تولد خیال‌پردازی می‌تواند در وجود انسان جوانه بزند؟ شاید هم رگه‌هایی از وراثت با خودش دارد. من از زمانی که یادم هست همین‌طور خیال‌پرداز بودم. جوانه ‌آن شبیه درخت نافرمی در من رشد کرد با تنه قوی و ریشه‌های مستحکم. من حالا معتاد به خیالم. عصر داشتم به کسی می‌گفتم که اگر تو هم چندتا از این فیلم‌ها ببینی گرفتارشان می‌شوی و بعد حرفم را خوردم. گرفتاری از فیلم‌هاست یا گرفتار شدن از من؟ بهتر که فکر کردم مشکل من بودم. همین عصر داشتم تخیل می‌کردم که به فجیع‌ترین حالت ممکن دزدیده شده‌ و از کشور خارج می‌شوم. بعد از چند سال با مرد انگلیسی زبانی لب می‌گشایم به صحبت و از سرگذشتم می‌گویم. همه دیالوگ‌ها هم به زبان انگلیسی به ذهنم می‌آمد. بی‌نقص و بی‌نظیر.
   من در ذهنم می‌توانم هر روز دنیای تازه‌ای بیافرینم هیچ نیازی هم به دیدن دزدان دریایی کارائیب یا امثالهم ندارم. بعد این همه سال دیگر نیازی نیست که الگو بگیرم از دیالوگ یک زن که خودش را از اعماق مخمصه نجات می‌دهد، یا طنز موجود در جملات یک مرد مست را می‌توانم بدون الگو بازسازی کنم اگرچه هرگز مرد مستی ندیده باشم. تخیل درون ذهن من شبیه ماشین جادویی غول پیکری فرمانروایی می‌کند و تمام این مدت آنقدر از همه چیز و همه جا خوراک دریافت کرده که دیگر نیاز به منبعی ندارد. خیالات شبیه تردد مکرر ماشین‌ها از فلکه لشکر آباد سرم عبور می‌کنند.
   خیال فرق دارد با فکر. خیال شبیه ماده‌ای سمی جلوی کار مواد مفید را هم می‌گیرد و جایگاهشان را اشغال می‌کند. خیال شاید بیماری روانی خاصی نیست و علامت مشخصی مثل روبان نقره‌ای ندارد اما شبیه بیماری اعتیاد است. درمانی دارد که درمان نیست. یعنی ترک کردن. مادامی که درگیر خیالی و در گرمای طاقت‌فرسای جنوب از خانه‌ای کج و کوله با لباس محلی بختیاری بیرون می‌پری و با صدایی رسا، لرزان و بدون لهجه دخترت تیام که در رودخانه‌ افتاده را صدا می‌کنی، تو در حال مصرف خیالی. این مصرف چنان لذتی دارد با سوارکاری برابری می‌کند برای من. انگار که روحم پرواز کرده و در بدنی جدید فرود آمده. بدنی شبیه من اما با داستانی متفاوت. بدنی که اگرچه هنوز هم دماغش همین شکلی ست و قد نسبتا کوتاهی دارد، اما چیزهایی دارد که به شکل واقعی ارزشمند و قابل باورند! مثلا آزادی مطلق، شجاعت، کله‌خری، استقامت و دل به دریا زدن. چیزهایی که احتمالا حالا ندارم.
   در خیال شیفته جک اسپارو هستم، شیفته تیریون لنیستر. آدم‌های خاکستری با دیالوگ‌های درخشان. دوست دارم نوک کشتی زندگی‌ام انگشتم را به سمت جلو بگیرم فرمان بدهم، یا با زبان چرب و نرم استدلال بیاورم تا انسان زیان نفهمی را برای چیز درستی قانع کنم. من درخیالات چیزی فرای خودم هستم و چه لذتی از این بیشتر است؟ معتاد به خیالات شدن مصیبت بزرگی ست. گمانم تنها درمان هم ترک است. البته هنوز مشخص نیست. گمان نکنم کسی پایان‌نامه‌ای در این باره نوشته باشد و اسمش را گذاشته باشد خیال‌زدگی.

شاید هم این ظرفیت ذهن انسان است. همه روزانه بیشمار خیال دنباله‌دار نمی‌کنن؟
  • ۹۷/۰۳/۲۶
  • زنبورِ ملکه

فیلم‌هایش

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.