کتاب هدیه میدهم
کتاب اول اهدا شد
ماجرا از اونجا شروع شد که چند روز پیش لابهلای حرفهام با دوستان به این نتیجه رسیدم که احساس تعلق و دلبستگی بیجایی به وسایلم دارم، بخصوص کتابهام. از طرفی میدیدم بعد از کنکور میزان مطالعه غیر درسیم به چیزی حدود یکدهم رسیده و این اصلا حس خوبی نداشت. مسئله حبّ الدنیا چیزی نیست که بشه راحت ازش گذشت. هر کسی میدونه دلبستگیِ بیجا، انسان رو اسیر میکنه و انسان آزاده به معنای واقعی کلمه هیچوقت وابسته به مادیات نیست.
بعد این حرفا که شاید برای من زیادی بزرگ باشه، به صورت خودمونی بگم که تصمیم گرفتم کمی این دلبستگی رو کمرنگش کنم و رشتههای زنجیر اسارت رو یکی یکی پاره کنم. اونایی که منو میشناسن میدونن چقدر امانت دادن کتاب برام سخت بود. در واقع میشه گفت من هیچ تمایلی به امانت دادن کتابهام نداشتم و این یه ویژگی وحشتناکه.
پس تصمیم گرفتم برای رهایی از این ویژگی کتاب هدیه بدم. کتابهای عزیز خودم رو که برام خیلی خیلی ارزشمند هستن و مثل گنجینه من هستن. کاری که میکنم شبیه اینه که از آقایون اختلاسگر بخواید بیان هرچی برداشتن رو پس بدن و رسما از مردم عذرخواهی کنن. انقدر برام دشواره. با خودم قرار دارم که این حرکت رو جدی بگیرم. امیدوارم برکتش باعث بشه ذهنم رها بشه و بتونم کتابهای بیشتری بخونم، آزادتر بشم و البته به کتاب خوندن دیگران کمک کنم.
روال کار به این شکل هست که من کتابی رو معرفی میکنم و اولین کسی که دوست داشت کتاب رو داشته باشه به من خبر بده کتاب رو بهش هدیه میکنم. حتی اگر نیاز بود کتاب پُست بشه با کمال میل پول پست رو تا جایی که داشته باشم میپردازم (تاکید میکنم، تاجایی که داشته باشم:دی ). اینکه شما کتاب رو از من قبول کنید یه لطف بزرگ در حق منه. شبیه اینه که یکی از زنجیرها رو ببرید و به آزادی من کمک کنید.
البته یه شرط کوچولو داریم. شما باید حتما حتما کتاب رو بخونید و خلاصهاش و قسمتهای جالبش رو برای من به هرشکلی که دوست دارید (نوشتن، صوت، فیلم و ...) بگید. این باعث میشه یکبار دیگه کتاب رو بخونم اون هم از دید شخص دیگری و راحتتر ازش دل بکنم چون احتمال اینکه باز کتاب رو کامل بخونم کمه (با وجود کتابهای نخونده زیاد). همچنین شما رو موظف میکنه که حتما کتاب رو بخونید و فقط اگر جدی قصد خوندن کتاب رو دارید این لطف رو در حق من بکنید و هدیه من رو قبول کنید.
و حالا اولین کتاب
انتخاب اولین کتاب قطعا خیلی سخت بود. من به چند دلیل ورونیکا رو انتخاب کردم.
یک. کتاب خیلی قدیمی هست و متعلق به حدود ۸سال قبل. پس راحتتر میشه ازش دل کند.
دو. من تقریبا تمام کتابهای این نویسنده در اون زمان رو خوندم و میشه گفت ازش عبور کردم. من حدودا ۱۳یا ۱۴ساله بودم که این کتاب رو خوندم. اون زمان گستردگی آشنایی با کتاب خیلی خیلی کم بود و وقتی به کتاب خوب یا نویسنده خوبی برخورد میکردی شبیه معجزه بود. یکی از کتابهای کوئیلو رو دوستم به من هدیه داد و من حسابی کیفور شدم. اجتماع رمان هیجان انگیز و البته صاحب حرفهایی در باب زندگی چیز جالبی بود که زیاد بهش برخورد نکردم پس من بیشتر و بیشتر از کوئیلو خوندم.
سه. من نمیدونم حالا ناشر دیگری کتابهای کوئیلو رو چاپ میکنه یا نه. اون زمان که برمیگرده به حدود سال ۸۸ تنها ناشر رسمی چاپ کتابهاش کاروان بود که مسئولش و مترجم کتابهای کوئیلو توی شلوغیها از ایران رفت و انتشارات کاروان جمع شد. پس این کتاب نادریه. حتی یادمه رفتم کتابخونه که "کنار رود پیدرا نشستم و گریستم" رو بگیرم که جلوی چشمای من برش داشتن و گفتن بخشنامه اومده که باید اینارو جمع کنیم، منم داشتم از فضولی میمردم ببینم توش چیه:دی که البته هرگز نفهمیدم.
چهار. و نهایتا دلیل آخر اینکه چند وقت پیش دوستی درباره این کتاب حرف زد و من آوردم ورقش زدم و با حرفهای اون دیدم دلبستگی کمتری بهش دارم پس برای شروع خوبه.
اگه ورونیکا رو میخواید ممنون میشم خبرم کنید:)