لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

غصه‌های کوچک یواشکی

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۴۸ ق.ظ
جشن ورودی دانشکده، به همه یک گوشی پزشکی دادند. خیلی هدیه جذابی بود. می‌توانستم خودم را با روپوش سفید مقابل یک سگ بانمک تصور کنم که در حال معاینه‌ام. گوشی را در اولین فرصت آوردم خانه چون می‌دانستم حالا حالاها به کارم نمی‌آید. تا بابا را دیدم ضمن تعریف جشن، با ذوق گوشی را به او نشان دادم. او احساس خاصی نداشت، فقط امتحانش کرد و گفت یکجوری ست و بگذارم که ببرد باهاش کار کند ببیند چطور است. گوشی را برد و اصلا هم گمان نکنم روزی بیاورد! چیزی نگفتم. اگر می‌گفتم شبیه بچه‌ها می‌شدم که اسباب بازیشان را می‌خواهند. اما دلم یکجوری شد. یکجور بدی. شبیه شکستن یک گلدان قدیمی و گران. فکر می‌کردم بالاخره یک روز با همان گوشی که اوایل تحصیلم هدیه گرفته‌ام کارم را شروع خواهم کرد. روز اول کار از همین حالا غم‌انگیز شد.
  • ۹۷/۰۶/۲۴
  • زنبورِ ملکه

دانشگاه‌اش

غم‌هایش

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.