بنیکتاب
پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۰۸ ب.ظ
متنی که میخوانید سرگذشت مواجهه من برای اولین بار با گروه کتابخوانی بنیکتاب، که به گفته مجری جلسه بادو سال و نیم سابقه منظمترین و استوارترین برنامه کتابخوانی دانشجویی، متعلق به دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز است. اولین جلسه باشگاه کتابخوانی بنیکتاب که در آن حضور داشتم و البته اولین میز گرد کتابخوانی که رفتم و باید اعتراف کنم که حقیقتا دلنشین بود.
چهارشنبه بود که صبح سر کلاس زبان بالاخره فیلترشکنم وصل شد و متوجه شدم جلسه، ساعت دوازده و نیم برگذار میشود. پس بلافاصله بعد از ناهار رفتم سمت دانشگاه جندی شاپور. واکنش بچهها اینطور بود که ملیکا با یک خنده کودکانه گفت: اونجا دوستپسر پیدا کردی؟ من هم سعی کردم با یک لبخند مسخره و ساختگی از این شوخی بیمزه و تینیجری رد شوم. از ایستگاه دانشکده ریاضی سوار اتوبوس شدم و یک ایستگاه قبل معاونت پیاده شدم. از آنجا راهم را کج کردم و وارد حریم جندی شاپور شدم ( آقای گیتاریست خدا بیامرز - وی از دانشگاه ما انصراف داده است - در جایی میگفت جندیشاپور چقدر با ما فرق داره انگار اصلا خارج بود! ). همین که دانشگاهشان جایی داشت به اسم اندیشهکده اشراق خودش اصلا از جنس چمران نبود( بهتره از غرغرهای دایمی چمران-جندی شاپوری بگذریم ). وارد اندیشهکده اشراق که شدم دور یک میز مستطیلی نسبتا بلند حدود هشت دختر نشسته بودند و در اتاقی انتهای سالن اصلی که درش باز بود چند آقا. گفتم: عذر میخوام بنیکتاب به من پیام دادند که.. و البته با چندتا بله پشت سر هم جملهام ناتمام ماند و دخترخانمی بلند شد و برایم صندلی بیرون کشید از میز. همینطور که میرفتم بنشینم با خودم گفتم جلسه رو زنونه مردونه کردن! ایششش.
البته جلسه هنوز شروع نشده بود، تا اعضا همه بیایند. قبل از شروع جلسه برایم با شنیدن حرفهایی درباره کتابها و ورق زدن زمزمههای چرنوبیل نشر نیستان سپری شد و شروع جلسه با آمدن قسمت مردونه به دور میز! همانجا برای هزارمین بار به خودم یادآوری کردم که بهتره زود قضاوت نکنی. شروع حرف زدن درباره کتابها با اعضای با سابقهتر و قدیمیتر بود و ادامهاش با بقیه. کار جلسه این بود که یک سری کتاب انتخاب شده را بخوانند و از میان آنها یک کتاب برای ارائه به عنوان کتاب ماه انتخاب شود. شنیدن نظر تک تک اعضا دلنشین و جذاب بود. تفاوت کتابها جذابیتی دیگری داشت. حرفهایی برای گفتن داشتی و حرفهایی برای شنیدن بود. جو صمیمی و آرام بود. همانطور که به گویندهها زل میزدم و در حرفهاشان غرق بودم احساس میکردم یکی از بهترین ساعات عمرم را سپری میکنم. تفاوت نظرها درباره یک کتاب و روبهرو شدن مستقیم با انواع نگاهها به یک اثر هم دلنشین بود. هرچند یادداشتم را نیاورده بودم ونتوانستم مرتب و کامل صحبت کنم، احساس میکردم حرف زدن چقدر آسان است و اگرچه اعضا را از نزدیک برای اولینبار میدیدم، احساس میکردم سالهاست آنها را میشناسم. کتاب همه ما را به همپیوند داده بود.
پ.ن: من وسط جلسه که زمان استراحت و پذیرایی بود مجبور شدم بروم، کلاس داشتم. قبل از رفتنم دختر بغل دستیام یک سوال دامپزشکی پرسید. پای جوجه اردکش دچار مشکل شده بود و به بیمارستان آورده بودش ولی بعد از بهبودی پرههای پایش دوباره تشکیل نشده بود. خندیدم و گفتم راستش من ترم سومم دقیق نمیدونم اما گمانم... . اینها اولین ویزیتهای یک دانشجوی دامپزشکی ست.
پ.ن2: آدرس صفحه اینستاگرام بنیکتاب: instagram.com/bani_ketab
چهارشنبه بود که صبح سر کلاس زبان بالاخره فیلترشکنم وصل شد و متوجه شدم جلسه، ساعت دوازده و نیم برگذار میشود. پس بلافاصله بعد از ناهار رفتم سمت دانشگاه جندی شاپور. واکنش بچهها اینطور بود که ملیکا با یک خنده کودکانه گفت: اونجا دوستپسر پیدا کردی؟ من هم سعی کردم با یک لبخند مسخره و ساختگی از این شوخی بیمزه و تینیجری رد شوم. از ایستگاه دانشکده ریاضی سوار اتوبوس شدم و یک ایستگاه قبل معاونت پیاده شدم. از آنجا راهم را کج کردم و وارد حریم جندی شاپور شدم ( آقای گیتاریست خدا بیامرز - وی از دانشگاه ما انصراف داده است - در جایی میگفت جندیشاپور چقدر با ما فرق داره انگار اصلا خارج بود! ). همین که دانشگاهشان جایی داشت به اسم اندیشهکده اشراق خودش اصلا از جنس چمران نبود( بهتره از غرغرهای دایمی چمران-جندی شاپوری بگذریم ). وارد اندیشهکده اشراق که شدم دور یک میز مستطیلی نسبتا بلند حدود هشت دختر نشسته بودند و در اتاقی انتهای سالن اصلی که درش باز بود چند آقا. گفتم: عذر میخوام بنیکتاب به من پیام دادند که.. و البته با چندتا بله پشت سر هم جملهام ناتمام ماند و دخترخانمی بلند شد و برایم صندلی بیرون کشید از میز. همینطور که میرفتم بنشینم با خودم گفتم جلسه رو زنونه مردونه کردن! ایششش.
البته جلسه هنوز شروع نشده بود، تا اعضا همه بیایند. قبل از شروع جلسه برایم با شنیدن حرفهایی درباره کتابها و ورق زدن زمزمههای چرنوبیل نشر نیستان سپری شد و شروع جلسه با آمدن قسمت مردونه به دور میز! همانجا برای هزارمین بار به خودم یادآوری کردم که بهتره زود قضاوت نکنی. شروع حرف زدن درباره کتابها با اعضای با سابقهتر و قدیمیتر بود و ادامهاش با بقیه. کار جلسه این بود که یک سری کتاب انتخاب شده را بخوانند و از میان آنها یک کتاب برای ارائه به عنوان کتاب ماه انتخاب شود. شنیدن نظر تک تک اعضا دلنشین و جذاب بود. تفاوت کتابها جذابیتی دیگری داشت. حرفهایی برای گفتن داشتی و حرفهایی برای شنیدن بود. جو صمیمی و آرام بود. همانطور که به گویندهها زل میزدم و در حرفهاشان غرق بودم احساس میکردم یکی از بهترین ساعات عمرم را سپری میکنم. تفاوت نظرها درباره یک کتاب و روبهرو شدن مستقیم با انواع نگاهها به یک اثر هم دلنشین بود. هرچند یادداشتم را نیاورده بودم ونتوانستم مرتب و کامل صحبت کنم، احساس میکردم حرف زدن چقدر آسان است و اگرچه اعضا را از نزدیک برای اولینبار میدیدم، احساس میکردم سالهاست آنها را میشناسم. کتاب همه ما را به همپیوند داده بود.
پ.ن: من وسط جلسه که زمان استراحت و پذیرایی بود مجبور شدم بروم، کلاس داشتم. قبل از رفتنم دختر بغل دستیام یک سوال دامپزشکی پرسید. پای جوجه اردکش دچار مشکل شده بود و به بیمارستان آورده بودش ولی بعد از بهبودی پرههای پایش دوباره تشکیل نشده بود. خندیدم و گفتم راستش من ترم سومم دقیق نمیدونم اما گمانم... . اینها اولین ویزیتهای یک دانشجوی دامپزشکی ست.
پ.ن2: آدرس صفحه اینستاگرام بنیکتاب: instagram.com/bani_ketab