لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

دو روز به عید توی بساط یک ماهی فروش کمی بالاتر از چهارراه آزادگان دیدمش و دلم رفت. به دوستم نشانش دادم و بند کردیم که آن ماهی را می خواهیم و ماهی فروش هم قلاب را توی آب تکان میداد تا بگیردش. آنقدر ذوق کرده بودم که اشک توی چشمم جمع شده بود. ماهی را انتخاب کرده بودم بین کلی ماهی دیگر و قرا بود مال من بشود. باله دمی بزرگ سفید شفافی داشت با بدن قرمز و چشمان نسبتا درشت. آوردمش توی تنگ بلور پایه آبی بزرگ و عاشقش شدم. طبق عادت همیشگی ام که برای همه چیز اسم می گذارم اسم هم برایش گذاشتم. افسوس که نمیتوانم اسمش را با اطمینان به یاد بیاورم. گمانم "نانا" بود.
خوش بودیم کنار هم. روزی حداقل چند دقیقه زل میزدم به او و با هم حرف میزدیم. او البته مدام توی تنگ وول می خورد و من حرف میزدم. دوستش داشتم تا قرار شد برویم سفر. دلم نیامد تنهایش بگذارم. گذاشتمش پیش حاج ننه. برگشتیم اما نرفتم دنبالش. دور شدیم و از دیده ام رفت. فراموشش کرده بودم. هر دفعه حاج ننه میگفت بیا ببرش می گفتم باشه اما یادم می رفت. مهمانشان هم که بودیم حاج ننه می گفت ببریش ها باز یادم می رفت آخر شب. تا یکبار که گفت ماهی ات مرد.
دلم شکست. نمی گویم از غصه دوری من دق کرد اما ناراحتم که کنارش نبودم. نامرد و نارفیق شدم برایش و همانجا طعم از دست دادن ها را چشیدم. گمان نکنم دیگر کسی را رها کنم پیش از اینکه رهایم کند.

توی فکرم امسال هم باز ماهی بخرم یا یک گلدان گل. برایش اسم بگذارم و صبح ها به هم صبح بخیر بگوییم و دیگر رهایش نکنم. خدارا چه دیدی شاید حالم بهتر شد و آشفتگی ام کمتر..
  • ۹۵/۱۲/۱۴
  • زنبورِ ملکه

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.