لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

دم عید شد و باز حسرت روبوسی با ریشای تیز خاکستریت

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ
حاج بابا که بود دم عید، میرفتیم خونشون کلوا بگیریم. به رسم قدیما که تنور داشتن هنوز کلوا میپختن دم عید. میچیدنش تو مجمع ها و میبردن نونوایی مراد سر کوچه.
حاج ننه یه مشت خمیر کوچیک می ذاشت جلوم می گفت بیا این کلوا کوچولو مال تو. خودت روشو تزئین کن خودتم بخورش. قاشق برمی داشتم و به دستای همه نگاه میکردم که چطوری با نوک هلال قاشق رو کلوا نقش میزنن. بعضیا بی خیال و آشفته بعضیا مرتب و زیگزاگی. منم با ذوق کلوا کوچولومو تزئین می کردم و تموم که میشد میگفتم منم میخوام کمک کنم. اولی رو تموم میکردم که حاج بابا دادش درمیومد اونو از بچه بگیرید. نمیتونه، خمیر میشه. منم یه نگاهی بهش میکردم و اون هیبت و بزرگیش می کشیدم عقب. انقدر نگاه می کردم تا اولین سینی پر شه و عمو بره نونوایی و بیاد. بوی کلوچه های تازه کل خونه رو برمی داشت. کلوچه خودمو پیدا میکردم و کلی بهش ذوق می کردم و انقدر کلوچه میخوردم که سیر شم و یه گوشه خوابم ببره.
بیدار که میشدم تو خونه بودیم. بابام زده بودم زیر بغل اومده بودیم خونه. تا آخر عید هروقت گرسنه بودم کلوا محلی حاج ننه بود برای خوردن. هروقت هم حوصلم سر می رفت تو حیاط گوش تیز می کردم میدیدم سر و صدا میاد. از نردبون چوبی میکشیدم بالا و کفشای جلو خونه رو دید می زدم. اگه مهمونا باب دلم بود میرفتم رو دیوار و از نردبون اون وری میرفتم تو حیاط.
ولی معمولا اینجوری نبود. من کمتر میرفتم اون حیاط. چیزی که همیشه پیش میومد اینجوری بود که حاج ننه از نردبون میکشید بالا و با اون شلنگ پلاستیکی که همیشه رو دیوار بود آروم می زد به شیشه پذیرایی که یعنی بیاید کارتون دارم. من یا مامان می دویدیم بیرون و حاج ننه میگفت بچه فلانی داره میاد خونتون درو بازکنید براش.
عیدای قدیم خیلی عید بود. یازده تا بچه حاج ننه و حاج بابا با بچه هاشون دو سه روز اول عیدو اونجا بودن. انقدر بودیم که خانوما دو دسته میشدن نصف ظرفارو تو حیاط میشستن که تموم شه. ما هم همش بازی می کردیم و اونجا وول میخوردیم. حتی شبها ما هم که حیاط جفتی بودیم، میومدیم خونه حاج ننه میخوابیدیم. حاج بابا خروپوف می کرد و من خوابم نمی برد. میگفتم مامان میترسم. خروپوف حاج بابا عین صدای پلنگه. بعد به حاج بابا میگفتن حرفمو و کلی بهم میخندید.
عیدای جدید اینجوریه که همه یه روزو جمع میشن دور هم و بعد با چهارتا فدات شم قربونت برم دونه دونه یه مهمونی آنکارد شده میگیرن واسه جبران. لعنت به هرکی کرم دو سه جور غذا درست کردنو انداخت تو زندگی ما. ماها ساده بودیم. مامان یه مرغ می ذاشت آبپز شه و نهایتش سالاد کاهو و نوشابه یا دوغ. زن عمومم خورشت سبزی های جا افتادش شهرت داشت. بعد همه یه ریز دور هم بودیم. الان چهل جور ژله و دو جور سالاد و کشک بادمجون و سوپ جو کنار دو جور غذای اصلی. تجمل کرم میوه ی زندگیه. دیگه با خونه ای که قبلا چهارتا فرش دوازده متری میخورد الان شده دوتا روی سرامیک و دو دست مبل که نمیشه مهمونی چهل نفره داد. دیگه با چهل جور غذا و مخلفات که نمیشه دور هم بود. فقط میگی یکی دوبار تو سال مهمون کنم بره پی کارش. آدما از هم فاصله گرفتن و تموم شد رفت.
حاج بابا که رفت فاتحه همه چیزو با فاتحه اون خوندیم. اون اگه بود نمیذاشت این فاصله ها عمیق شه. مرد خونه مرد خونه که میگن اینه. خونه نه این آپارتمانای دوزاری. اون خونه های قدیم که چهل نفر چهل نفر حداقل ماهی یه بار توش زندگی میکردن. هر زنی نمیتونه مرد اون خونه ها باشه.
دیشب عمه گلدسته خواهر حاج بابام میگفت: " قدیما کی این ترقه ها بود اصا. ما دور هم جمع میشدیم شعر می نوشتیم هرکی یه دونه بر می داشت میخوند اگه معنیش خوب بود میگفتیم خوشبخت میشه".
داریم نابود میشیم. اگه رها کنیم یکی دو نسل دیگه هیچ اصالتی نداریم. یه مشت طبل تو خالی.
بعضی وقتا به این فکر می کنم که اگه یه مادربزرگ تنها شدم برای دختر بزرگ پسر سومیم عیدارو عیدتر کنم.


اشک.
  • ۹۵/۱۲/۲۵
  • زنبورِ ملکه

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.