میدونید، زندگی همه آدمها پر از انتخابهای مهمه که به زندگیشون شکل میده، مثلا اینکه من امروز صبح ساعت هفت بیدار بشم یا ده یه انتخابِ که زیاد مهم به نظر نمیاد، بعضی انتخابها خیلی مهمتر هستن.
نمیخوام پاراگرافها آسمون ریسمون ببافم و کلمههارو هدر بدم تا تهش برسم به کنکور که موضوع اصلیه. میخوام همین اول کاری ساده و رها بگم که قبول نمیشم. چی رو؟ رشتهای رو که دوست داشتم؟ آینده شغلی که عاشقش بودم؟ آرزومو؟ نه خیر. سه تا رشته اول تجربی رو که البته انصافا نمیتونم بگم دوسشون نداشتم، حالا که نمیتونم بهشون برسم. من به پرستیژ و پول و از این دست موارد پزشکی علاقه نداشتم. به هیچ وجه. برای من پزشکی شغل شیک و دوست داشتنی نبود چون از نزدیک میشناختمش. خیلی نزدیک. درست توی خونمون. بارها نصف شب صدای وحشتناک در بیدارم کرده بود، تماسهای وقت و بیوقت و صدای گریه و زاری آدما زیر گوشم بود. فشاری که موی پدرم رو زودتر از عموی بزرگم سفید کرد رو دیده بودم و حجم دوری از زندگی ایدهآلش. هم خون دیده بودم هم چیزای بدتر. جسد تو اتاق پدرم و گریه های بیامان. به همه اینا توقعات دیگران رو اضافه کنید. چه از نظر مالی چه چیزهای دیگه. من پزشکی رو واقعا دیده بودم و دوسش داشتم تا بزرگتر شدم.
بزرگتر شدم و فهمیدم چیزای دوستداشتنی تری هم توی دنیا هست. حتی بزرگتر و فهمیدم میشه همه چیز رو دوست داشت. اونوقت بود که با در نظر گرفتن همه جوانب فهمیدم دوست ندارم پزشک بشم. خیلی سال طول کشید تا به این نتیجه برسم و بعد از پزشکی هیچ آینده شغلی خاصی رو مد نظر نداشتم و هدفم نبود. فقط به اصرار بابام به دندان فکر میکردم هرچند با اکراهی که پنهانش میکردم.
هرچند بزرگ شدم اما هیچوقت نتونستم این حرفهارو قبول کنم: تو نمیفهمی ولی همه چیز الان پوله، موقعیت اجتماعی خیلی مهمه، مگه میشه دختر یه پزشک پزشک نشه، غیر چندتا رشته محدود همه بیکارن چرا نمیبینی، تو باید فقط به یه تضمین شغلی فکر کنی، اگه قبول نشی فلانی میگه... . حتی وقتی همین چند روز اخیر بابام به شوخی گفت اگه قبول نشی باید پولایی که این مدت برات خرج کردم پس بدی، بغض کردمو گفتم باشه کار میکنم پس میدم.
شاید یک کم ناراحت شدم که قبول نمیشم. به دلایل زیادی. مثلا اینکه باید جلوی یک سریها بایستم. حرفهایی تحمل کنم و بیشتر مستقل بشم. اما ناراحتی زیادی نبود. بیشتر از انتخاب پیشرو نگرانم. من نمیدونم دقیقا چی دوست دارم، چی درسته و چه انتخابی مناسبمه. هیچ ایده ای هم ندارم. از طرف خانواده مادریم همه مأمورن که منو مجاب کنند به تربیت معلم فکر کنم، پدرم قطعا اصرار به پشت کنکور موندن داره و من که سردرگمم.
باید مفصل از رشتههای تجربی بخونم ببینم و بشنوم، اطلاعات جمع کنم و خیلی فکر کنم. انتخاب مهمی در پیشه.
+ زمان اعلام نتایج کنکور، هنگام شناخت فضولهاست :) البته تشخیص دلسوز از فضول زیاد سخت نیست.
+ نازلی ظاهرا قارچ گرفته یا نورش زیاده. این روزها زیاد درباره حسن یوسفها میخونم.
+ از نظر کنکور فعلا آرومم.