لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکاسی‌اش» ثبت شده است

24hourproject

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۲۸ ب.ظ
از آنجایی که من در حوزه عکاسی هنوز جوجه محسوب می‌شوم و "راه درازی مونده که بتونم به خودم بگم عکاس" از جار و جنجال‌های عکاسی و اتفاقات خاصش پیش پیش خبردار نمی‌شوم. این خاصیت اولین سال عکاسی حرفه‌ای ست. القصه، چند روز پیش داشتم انگشت اشاره دست راستم را روی صفحه جابه‌جا می‌کردم که کم کم فهمیدم جماعت عکاسان دارند از پس اینستاگرام وول می‌خورند و پچ پچ می‌کنند و خلاصه خبری در راه است! بیشتر انگشت جابه‌جا کردم که خوردم به تکرار دائم 24hourproject "پروژه 24 ساعته" . همین‌طور که انگشت می‌کشیدم چیزهای بیشتری دستگیرم می‌شد و پیج‌های اینستاگرام محبوبم که الحق مفیدند توضیحات خوبی ارائه می‌دادند ( اشاره ویژه به پیج حمیدرضا امیری متین که لایو‌هایش پر از جذابیت و درس عکاسی ست ).

25hourproject
   ماجرای پروژه این است که شما باید به عنوان یک عکاس مستند و خیابانی در روز هفتم آپریل طی یک پروژه بیست و چهار ساعته عکاسی کنید و هر ساعت ( به وقت کشور خودتان ) یک عکس را در اینستاگرام منتشر کنید و در نهایت 24 عکس برای این پروژه داشته باشید. موضوع امسالِ این پروژه، women in your city "زنان شهر شما" ست. البته ظاهرا شما می‌توانید از هرچیز دیگری عکس بگیرید اما محور پروژه این است. 24ساعته بودن پروژه هم یک چیز نمادین است و شما لزوما نیاز نیست تمام روز در حال عکاسی باشید و حتما هر ساعت یک عکس منتشر کنید. اما طبیعتا پیروی هرچه بیشتر از الگوریتم‌های پروژه به موفقیت شما کمک می‌کند. عکس‌ها با کپشن و هشتگ و تگ‌های خاص پروژه در صفحه اینستاگرام شما منتشر می‌شوند ( عکس بالا توضیح نحوه انتشار عکس‌هاست، ابتدا باید در سایت پروژه عضو شوید سپس عکس‌ها را با ساعت ثبت عکس، هشتک کشور وشهرتان و یک داستان یا عنوان به علاوه ذکر پروژه و تگ‌های مربوط به آن و در نهایت هشتک‌های دلخواه پایین عکس شامل عکاسی مستند، عکاسی خیابانی و روایت داستان منتشر کنید ). سپس داوران عکس‌های شما را می‌بینند و از بین تمام عکس‌ها انتخاب می‌کنند و عکس‌های منتخب را در صفحه اینستاگرام پروژه با آدرس 24hourproject منتشر می‌کنند. همچنین عکس‌های انتخابی به گمانم در کتاب این پروژه چاپ می‌شوند.
   گفته شده این پروژه برای نشان دادن اوضاع زنان جهانT برای حمایت از آن‌هاست اما از نظر عکاسی یک گردهم‌آیی عکاسی برای عکاسان سراسر جهان است. عکاس‌ها در این سبک پروژه‌ها با هم آشنا می‌شوند و این یعنی شما کلی عکاس داخلی و خارجی را به دایره معلوماتتان وارد می‌کنید و از دیدگاه من مهم‌ترین مسئله درباره عکاسی تجربه است و بیشترین پیشرفت با تجربه حاصل می‌شود پس هرچه عکاس‌های بیشتری بشناسید، تجربیات بهتری خواهید داشت و به عکاس بهتری بدل می‌شوید ( البته این مسئله علوم دیگر را هم پوشش می‌دهد ). نکته بعدی "به چالش کشیدن خود" است. ایده‌آل‌ترین حالت این پروژه این است که شما واقعا 24 ساعت تمام دوربین به دست در شهرتان تاب بخورید و شات بزنید. این چالش دلنشینی ست که تجربه‌اش خالی از لطف نیست. همچنین موضوع داشتن خودش یک چالش دیگر است. عکاس  تلاش می‌کند در چهارچوب موضوع عکس بگیرد و این کار را سخت‌تر می‌کند.
   در این بین بعضی‌ها نامردی می‌کنند و عکس‌های آرشیوی منتشر می‌کنند ( یعنی عکس‌هایی که امروز نگرفته‌اند ). بعضی‌ها برای دیده شدن، عکس‌های خاصی منتشر می‌کنند و بعضی‌ها هم دور هم درباره پروژه بحث می‌کنند، با هم شوخی می‌کنند، عملکرد داوران را نقد می‌کنند و درگیر این اتفاق دنیای عکاسی‌اند. جدا از عملکرد پروژه و خود پروژه، انگیزه برای عکاسی و افتادن توی همچین ماجرایی برای اکثر عکاسان خیابانی و مستند جذاب است و این دنیای عکاسی را پر جنب و جوش می‌کند و حال عکاسان را خوب.
   از صبح در پروژه وول می‌خورم، عکس می‌بینم، لایک می‌کنم. عکاسان به تکاپو افتاده‌اند. بعضی در استوری‌های اینستاگرام خود با هم شوخی می‌کنند، جوک برای پروژه می‌نویسند، همدیگر را تگ می‌کنند، جواب می‌نویسند. این‌طور اتفاقات جذابی به دنیای عکاسی رنگ و بو و مزه می‌دهد و حال عکاسان را خوش می‌کنند ( البته بیشتر آن عکاسانی که در حاشیه‌ها آرامش خود را حفظ می‌کنند مثلا  وقتی که با وجود عکس‌های خوب دیگر، چند عکس رژ لب زدن زنان از عکاسان ایرانی را بین عکس‌های منتخب می‌بینند! ).

+ امثال من هم با حسرت سر کلاس بیوشیمی فیزیولوژی می‌نشینند :(
+ اگر علاقمندید هشتک 24hourproject را دنبال کنید، برای مشاهده شهر خود هشتک 24hr18_city را دنبال کنید ( جای city شهر خود را به انگلیسی بنویسید ). برای خندیدن، در اسرع وقت ( برای پاک نشدن ) استوری‌های دو بزرگوار زیر را ببینید:
mohammadmohsenifar
morteza.jaberian
:)
  • زنبورِ ملکه

یک روزِ رویاییِ قبل که روزِ عادیِ اکنون است

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۵۱ ب.ظ
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. پسری از ترک موتور پیاده شد. رفت بین ماشین‌ها این طرف آن‌طرفش را نگاه کرد و من تا آمدم به این فکر کنم که این مشکوک است و انگار دزد... دست برد توی ماشین و تلفن همراه راننده را از دستش قاپید و بعد پرید روی موتور و دوستش گاز داد و رفتند.
   من داد زدم و گفتم وای. راننده اسنپ جا خورد که چه شده. گفتم. ولی موتوری دیگر دور زده بود. گفت: می‌تونستم دور بزنم و بزنم به موتوره. من گفتم: خیلی کار اشتباهیه. شما که پلیس نیستید. ممکن بود یکی‌شان بمیرد و در این حال مقصر راننده اسنپ بود. 
   خیلی جا خوردم. یک دزدی ساده درست جلوی چشمم در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد. به همین سادگی. شنیده بودم اینجوری موبایل می‌دزدند سر لشکر و حالا دیدم. فکر کردم به امنیت، به ترس از دست دادن دارایی‌ها، به دیدن و کاری نکردن به ناچار. فکر کردم و بعد توی محوطه خوابگاه دنبال نخود گشتم. همه گربه‌ها بودند الا او. همه شان هم دورم جمع شدند. بعد خرید کردم و برگشتم اتاق.
   بعد این مدت سوارکاری شبیه برگشتن به یک چیز دلنشین بود که جایی در اصل و نسب من دارد. شبیه راه رفتن. آذر بدقلقی می‌کرد مثل همیشه. اسب حساسی ست. خوشش نمی‌آید اسب‌های دیگر نزدیکش باشند. یکبار که یکی از سوارکارها از کنارم یورتمه می‌رفت بهم ریخت شروع کرد به تکان دادن سر و جهیدن. گفتم می‌افتم تمام است اما نترسیدم. دستجلو را جمع کردم و محکم گرفتم، اسب را هم با پاهام بغل کردم. آرام شد. حالا حس می‌کنم سوارکار شده‌ام کمی!
   اسب‌ها حال خوبی به آدم می‌دهند. گربه‌ها هم. و گنجشک‌ها. صداشان شبیه شنیدن آوای زندگی ست. لابه‌لای صدای پرنده‌های مهاجر در این فصل اهواز که ظاهر نامتعارفی دارند و صدای عجیبی، وقتی صدای گنجشک می‌آید دلم گرم می‌شود. گاهی سر می‌زنند به بالکن ما. من هم البته اگر نان خشک بماند برایشان می‌ریزم. گوشت‌های خورشتم را هم با نخود قسمت می‌کنم. چندتا قند هم باید ببرم برای آذر. اسب بدقلقی ست. حتی با چابک‌سوارها. شاید با من رفیق شد.
   فردا می‌روم عکاسی. هیجان و دلشوره دارم. دلیلش مشخص نیست. احساس می‌کنم شاید برای من سنگین باشد، شاید زود باشد، شاید حادثه‌ای پیش بیاد. از طرفی هم خوشحالم برای این سفرِ عکس محور. اتفاقات جدید، شانه به شانه هم سرازیرند در زندگی‌ام. بی‌راه نبود که می‌دانستم با آمدن به دانشگاه همه چیز بهتر می‌شود. زندگی‌ام بیشتر در دستان من قرار می‌گیرد و می‌توانم افسارش را بگیرم و هرجا بخواهم ببرم. با پا به پهلویش بزنم و یورتمه را چهارنعل کنم. زندگی حالا چیز خیلی بهتری ست. باید خودم انتخاب کنم مسیرم را، آدم‌های پررنگ زندگی‌ام را. البته زندگی جدی‌تر شده است و این هم‌زمان چیز خوب و بدی ست!
  • زنبورِ ملکه