تُشمال بِنِه
يكشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۰ ب.ظ
من از اعماق وجودم دلم میخواست یک دختر جوان روستایی بودم در روستای بکر و دستنخوردهای که ماشین کم بود، پیراهن دِکلته و کفش پاشنهبلند نبود و سقف خانهها لوستر نداشت. من دلم میخواست پدرم کشاورزی بود که پسر نداشت و من دور زمین و باغش وول میخوردم. هرروز اسبسواری میکردم تا چشمه با پیراهن و دامن و موهای بافته آویزان. پیاده میشدم آب سرد چشمه که جریانش شدت داشت را میزدم توی صورتم که از آفتاب سوختگی سرخ شده و میخندیدم بلند. میرفتم صحرا گیاه میچیدم میریختم توی دامنم و پسر فلانیخان مرا دید میزد. در عروسیها میان آن همه رنگ من هم دستمالبازی میکردم و همان پسر فلانیخان یواشکی نگاهم میکرد.
من حاضر بودم تمام حیاط را جارو کنم. به دامها برسم، شیر گاو بدوشم، نان بپزم، حلوا و کلوچه درست کنم هر عید و کمک بابا محصول زمین را برداشت کنم، اما دختر یک روستای بکر و دورافتاده باشم.
+ اختلاط فرهنگ و سبک زندگی در عین جابهجایی اقوام و مرزهای هر قوم و گذر زمان را میتوانید یک نظر در اقوام من ببینید. نامخانوادگی من ترک است اما خودم لر هستم و اقوام من در جشنها کردی میرقصند!
+ عنوان جمله بختیاری است که فاطمه و مرضیه - هماتاقیهایم - به کسی که آهنگ میگذارد میگویند که یعنی " تشمال بگذار ". تشمال هم موسیقی محلی بختیاری ست برای جشن و پایکوبی که با نی و تنبک و ابزار موسیقی محلی نواخته میشود. دستمالبازی هم پایکوبی محلی بختیاریها و لرهای خاوری ست که با دوتا دستمال و موسیقی تُشمال انجام میشود.
نگارنده دیروز و امروز درگیر حنابندان و عروسی پسرعمه پدرش بوده و دوباره فکری شده در فرهنگ و سنتهای اقوام :)