اتاقی که حالا دوستش دارم.
پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ب.ظ

تخت روبهرویی پائین، مرضیه است. مرضیه اولین هماتاقیام بود که با هم آشنا شدیم. بعد از دو روز تنهایی توی اتاق بالاخره آمد. خانهشان حدود دو ساعت تا اینجا فاصله دارد بنابراین یک دختر جنوبی است. البته اصلیتش بختیاری ست و رقص دو دستماله را خوب بلد است و خانوادهاش به زبان لری بختیاری حرف میزنند. اما او ته لهجه شیرین جنوبی دارد. بیخیال و پر از شیطنت است. درشت و هیکلی ست. برای عوض کردن موکت، یخچال را تنهایی جابهجا کرد. عینکی ست. دانشجوی ریاضی ست. یک خواهرزاده کوچک به اسم آتوسا دارد که وقتی از ته دل توی تماس تصویری به او میگوید " خاله " یک شوق عجیبی اتاق را پر میکند. دختر مهربانی ست. کمک میکند و با آدم راحت است. اهل تعارف نیست. مدام گوشی دستش است. میگوید تازه بعد از کنکور گوشی خریده است. تا دو روز پیش پو بازی میکرد. با او شوخی کردیم و نهایتا برایش بازی دینر داش فرستادم. دختر شاد، بیخیال و همراهی ست.
تخت روبهرو بالا، فاطمه ست. فاطمه سید و عرب است. به دلایلی که نمیدانیم با ما قاطی نمیشود. عوضش با همکلاسیهایش که چنداتاق آنورترند در رفت و آمد است. سرش به کار خودش است و تا مجبور نشود حرف نمیزند. درواقع فاطمه بیشتر جواب میدهد. من هم به سختی حرفش را میفهمم. گوش تیز میکنم و غالب وقتها میپرسم " چی؟ ". درست شبیه دخترهای عرب درشت هیکل است بهطوری که از مادر من هم درشتتر است. صبحها زود بیدار میشود حتی روزهای تعطیل و دائم با موبایلش صحبت میکند.
تخت کناری پائین، مهشید است. از استان اصفهان است. مشخصا شهرضا. لهجه نرم و شیرینی دارد. مشاوره میخواند در دانشکده روانشناسی. مهشید خواهر دوقلویی به اسم مهسا دارد. از هم جدا شدهاند. یکی خوزستان و دیگری همدان. البته زیاد هم به هم وابسته نیستند. غیر همسان اند. خیلی آرام و بیصداست. دوتا گوشی تلفن همراه دارد. لاغر و ظریف است. موهای بلند بافته دارد. زیاد صحبت نمیکند. میخواهد هرچه زودتر انتقالی بگیرد. روز اول مورچه به سبد زیر تختش زده بود. یک نایلون نبات را کامل ریخت دور. روز اول هم کلاس ظهرش را با من آمد من هم حواسم نبود و سوار اتوبوسش کردم درحالی که پیاده زودتر میرسید جوری آرام است که انگار ناراحت است.
تخت کناری بالا، ابتسام است. ژنتیک گیاهی میخواند. من آخر نفهمیدم اصلیت ابتسام کجایی ست. فقط میدانم شش سال شیراز بوده و مادرش شیرازی ست. یک سال هم اصفهان بوده. حالا در شادگان خوزستان ساکن است. متاهل است. از شادگان تا اینجا دوساعت و نیم فاصله است. شب اول با شوهرش حرف زده و هردو گریه کردهاند. میگوید " عباس بهانه میگیرد و میگوید من کی خانه تنها بی تو بودهام. من کی بی تو خوابیدهام. انصراف بده برگرد. دو روز اول خودش هم مردد بود که انصراف بدهد یا نه. عباس که آنلاین نبود و حرف نمیزدند بیتاب بود. میآمد با ما حرف میزد. اصرار داشت که با هم باشیم. حرف بزنیم. غروب روز دوم مرضیه با خودش برده بودش بیرون. آمده بود و میگفت " خوب شد رفتم. غروب اهواز دلگیر است. " با شوهرش که عربی حرف میزند بغض عجیبی در صدایش هست. من چیزی نمیفهمم اما گوش میکنم. شلوغ و زودجوش است. چادر مشکی گلدار میپوشد. درخشان میخندد. از من بازی خواست. لوپ را برایش فرستادم. یک روزه رسید به مرحله صد. کم کم عادت کرده. به شوخی میگوید "عباس مزاحم میشود نمیگذارد بازی کنم. " شلوغ و اجتماعی ست. لطیف و بااحساس است. البته از من کوچکتر است.
تخت بالای من زهره است. اهل بهبهان خوزستان است. مهندسی کشاورزی میخواند. صدای نازکی دارد. مهربان و ناز است. آشپزیاش خوب است. عینکی ست. چند کاغذ نقاشی چسبانده به دیوار کنار تختش که کار خودش است. آهنگهای انگلیسی گوش میکند. بیشتر وقتها توی تخت مشغول کار با گوشی ست. گرمایی ست. لباسهای خیلی سبک میپوشد. توی حرف زدنها شرکت میکند. لطیف و همراه است.
+ اگر میپرسید " آن عکس رونالدو را که چسبانده؟ " پاسخ این است که " قبل ما همانجا بود ".
+ اگر میپرسید " چرا اتاق انقدر به هم ریخته است؟ " پاسخ این است که " سه تا از بچهها هنوز کمد ندارند".
- ۹۶/۰۷/۱۳