لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

سازت را با بهار کوک کن

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۵۶ ب.ظ
بهار می شود. یعنی باران گه گاه و هوای گرم تر. آفتاب را بیشتر میبینی و بیشتر حس می کنی. درختها جوانه می زنند و گلها غنچه می کنند. قهوه ای های بی حال و لخت سبز می شوند. انگار آسمان آبی تر شده و جان گرفته است. بیشتر پرنده میبینی و صدایشان را می شنوی. می گذرد و گل ها شکوفا می شوند. میوه از درخت می چینی. همه جان گرفته اند. انگار لبخند روی ذره ذره طبیعت نقش بسته است. شوق در گیاهان و جانوران در جریان است. بخاری روی شعله می ماند و گاهی پنجره را باز میکنی. گوجه سبزهای ترش و آبدار را با نمک می خوری و به آلبالو های آویزان از درخت زل می زنی.
تابستان می شود. گرم است. بخاری را میگذاری توی انباری. جلوی کولر آب یخ میخوری و به گل های پیچ اناری حیاط نگاه میکنی. لباس های گرم را جمع میکنی. زردآلو را میخوری و هسته اش را می شکنی. گردوی تازه را نوش جان می کنی و دستانت سبز می شود. چادر میگیری زیر توتها و درخت را تکان می دهی. بوی زمین های خیارکاری جهان را برمی دارد. گل های خیار تازه چیده شده را میشوری و گل اش را از انتهای آن میکنی. گرم است. عرق میکنی و به نسیمی شادی. دلت برای برای بهار تنگ می شود.
پاییز می شود. هوای گرم آرام آرام خنک شده. لباس های گرمت را میگذاری جلوی دست چون نیاز است. طبیعت رنگ عوض می کند. سبزها زرد و قرمز و قهوه ای می شوند. باران برگ می بارد. صدای خش خش می پیچد. باد می آید و آسمان می گرید. بخاری هارا بیرون می آوری و نصب می کنی.گوشه ای گرم می نشینی و انار دانه میکنی. دمنوش های گرم میخوری. طبیعت هم کز کرده است. لخت و عور و غمگین. سرد است.
زمستان می شود. هرچه داری میپوشی و هنوز سرد است. آرام آرام برف می رقصد و می افتد پایین. دانه دانه همه جا را سفید می کند. درخت و گل و باغچه را میپوشاند. سکوت برقرار است و تو از پشت پنجره با یک بلوز کاموایی به سفیدی زل میزنی و شلغم داغی که بخارش به صورتت میخورد را با چنگال به دهان می گذاری. طبیعت خواب است شاید هم مرده ست و این کفن سفیدی است که بر تن او کشیده اند. اما نه، صبر کن. خدا معجزه می کند، همچون شعبده بازی پارچه سفیدش را می اندازد روی زمین و..
بهار می شود. یعنی باران گه گاه و هوای گرمتر. آفتاب را بیشتر می بینی و بیشتر حس میکنی...

و این چرخه با تو سخن می گوید. بعد از هر فرودی می تواند فرازی باشد. بعد از هر سردی می تواند گرمی باشد. بعد از هر خوابی بیداری ست. بعد از هر مرگی زندگی ست. بعد از هر نشستنی برخاستن و پس از هر سکونی تلاطم. و اینها همه در کنار هم معنی می پذیرند. فرود و فراز، سرما و گرما، خواب و بیداری، مرگ و زندگی، نشستن و برخاستن و سکون و تلاطم در کنار هم زیبا هستند.
زمستان نفس های آخرش را می کشد و بهار می شود.
پس هرآنچه پشت سر گذاشتی، رها کن همانجا بماند و تو هم با طبیعت برخیز و بهاری شو.

+ برای فراخوان بهاری رادیو بلاگیها و با تشکر از این طرح خوب :)
  • ۹۵/۱۲/۲۴
  • زنبورِ ملکه

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.