لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

کرگدن‌های میمون

يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۴ ق.ظ
اگر طیف رنگی داشتیم برای سنجیدن میزان برخوردمان با چیزهای یک خانه، تخت‌خواب من غلیظ‌ترین رنگ آن طیف می‌شد ( مثلا با طیف رنگین‌کمانی، تخت بنفش). تخت‌خوابی که در نبود بخاری به گوشه اتاق منتقل می‌شود و به شکل عجیبی هرجا که می‌روم بازگشتم به سمت اوست. مخصوصا گوشه سمت راستش که پیش دیوار است بنفش پررنگ می‌شود. خیلی دارم سعی می‌کنم از تخت جدا شوم. وقت‌هایی که برق می‌رود دراز می‌کشم روی زمین که خنک‌تر است. روی میز و صندلی هم طاقتم نمی‌گیرد. کشوی میز فاصله پاهایم با میز را زیاد می‌کند و مرا بی‌قرار. کاناپه رو به کولر هال هم عملا خراب شده. چه انتظاری از کسی دارید که دائما همه رویش بنشینند. کمی که دراز می‌کشم یا می‌نشینم رویش بدنم درد می‌گیرد. شبیه پیرزن بی‌دندان و استخوانی‌ای است که مرا بغل کرده. چند دقیقه آغوش دلپذیری ست اما نیم ساعت و بیشتر یکجور خودآزاری ست.
   داد همه درآمده که من یک سره روی تخت ولو شده‌ام و حتی بابا طی اقدامی نادر چند روز پیش دراز کشید روی تختم و تاکید کرد که انقدر بیخودی روی این تخت نخوابم چون دارم دوباره تشکش را خراب می‌کنم! البته علتش بیشتر علاقه خاص من به اتاق و تختم است. من از ابتدا هم همینطور بودم برخلاف خواهرم که با اولین بهانه از خوابیدن توی اتاقش امتناع می‌کند و عملا همیشه توی هال بازی می‌کند و خانه را بهم می‌ریزد. من شیفته اتاقم بودم. اتاقی که خودم انتخابش کرده بودم و وقتی در هشت سالگی این خانه را خریدیم من تازه اتاق‌دار شدم. آن موقع‌ها تخت نداشتیم. زیر بار خرید همین خانه هم تا سالیان سال زیر قرض بودیم. البته مسئله فقط بی‌‌پولی نبود. مسئله بابا است. بابا اهمیتی به سر و وضع خانه نمی‌دهد. بابا اصولا به خیلی چیزهای مادی اهمیت نمی‌دهد به جز خود پول! یعنی بابا به جد پول در می‌آورد ولی اینکه با آن پول چه اقدام شگفت‌انگیزی قرار است روی دهد خیلی مهم نیست. یکجوری خرج می‌شود می‌رود دیگر.
   خانه ما تا سالیان سال گچ بود. فکر می‌کنید نقاشی خانه چقدر پول می‌خواهد؟ آن هم آن زمان که بستنی سالار پانصد تومان بود، نه حالا که دوهزار و پانصد تومان است. شاید هم شده سه تومان کسی چه می‌داند! بابا پولش را داشت ولی ذوقش را نداشت. خانه ما یک وضعی داشت که از روستا می‌آمدند می‌گفتند فلانی خانه‌ات را رنگ کن. یک بار یک نفر هم پا شد سطل رنگ برداشت خانه را رنگ کند اما بابا نشاندش و گفت خانم یک استکان چایی بردار بیار ( البته این مزاح بود ). حالا فکر می‌کنید من چطور تخت‌دار شدم؟ طی یک اتفاق میمون و کرگدن! یک روز آخر هفته از مدرسه برگشتم دیدم خانه خالی ست! قفسه کتابهایم هم خالی بود. با چشم‌های از حدقه بیرون آمده پرسیدم چه شده است؟ ( همون چیییی شده خودمون ) که مامان خندید و برایم تعریف کرد. ظاهرا همه رفته بودند شب‌نشینی که بر می‌گردند خانه و وقتی بابا در را باز می‌کند موجی از آب کل هیکلش را خیس می‌کند و خواهرم را می‌گذارند یک جای امن و توی هال شنا می‌کنند و نفس می‌گیرند می‌روند زیر آب تا مشکل را پیدا کنند که نهایتا بعد از ساعتها می‌فهمند لوله آب آشپزخانه ترکیده و خانه ما را آب برداشته ( البته کمی هالیوودی‌اش کردم که حوصله‌تان سر نرود ). خلاصه بعد از اینکه خانه با آب یکسان شد! بابا تصمیم گرفت دستی به سر و گوشش بکشد و اینگونه همه چیز متحول شد.
   یعنی می‌خواهم بهتان بگویم که از اتفاقات ناگوار عصبانی نشوید، شاید چیزی در پسشان هست که شما را خیلی خیلی خوشحال می‌کند. الان هم خانه ما از زلزله سرپل‌ذهاب پر از ترک‌های بزرگ شده، موزاییک‌های حیاط شکسته و از جا درآمده، پاسیو هم متعلق به پیش از تولد من است، بی‌ریخت و رنگ‌ورو رفته، پرده اتاق من هم دارد به تار و پودش تجزیه می‌شود و کج و کوله است. خلاصه چیزی نمانده خانه سرمان خراب شود. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم اتفاقی چیزی بیوفتد احتمالا بابا باز دست و دلباز شود البته اگر بعد اتفاق زنده ماندیم :|


+ بیشتر از نوشتنت استفاده کن، نوشتنت دارد خشک می‌شود.
  • زنبورِ ملکه

Amelie

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۰ ب.ظ
مهم نیست که زندگی چجوریه. باور کنید. این رو از صمیم قلبم می‌گم. در لحظه‌ای عجیب که البته بارها تجربه‌اش کردم. دراز کشیده گوشه‌ تخت‌خوابم، همونجا که بیشتر وقت‌ها دراز می‌کشم و بابا دیروز می‌گفت دوباره داره گود میشه و باید جاهای دیگه هم بشینم که تشکم خراب نشه، پنکه روشنه ولی گرمه.داشتم می‌گفتم، مهم نیست که زندگی چجوریه، مهم اینه که شما چطور بهش نگاه می‌کنید، مهم اینه که شما چکار می‌کنید. کی جلوی شمارو گرفته که زیبایی‌های زندگی رو ببینید؟ کی لمس کردن رو از شما دریغ کرده؟ کی به شما اجازه نمیده کارهای شگفت‌انگیز کوچکی رو انجام بدید که احساس خوبی دارن؟ درواقع زندگی همینه. فعلا که کسی شمارو نکشته. خب زندگی کنید.
امیلی۲


صدای پنکه، صدای بچه‌های تو کوچه، صدای گنجشک‌ها، هندزفری تو گوشم و Amelie.
  • زنبورِ ملکه
The Handmaid's Tale چه می‌خواهد بگوید؟
   دو روز پیاپی حوالی ظهر برق رفت. با خواهرم توافق کرده‌ام که یک سری از برنامه‌های خاص تلوزیون را ببیند، پس احساس می‌کردم بهتر است بدون برق هم برنامه‌هایش را ببیند تا توافق بدون کوچکترین خدشه‌ای باقی بماند. پس روبیکا نصب کردم و پخش زنده رایگان برایش گذاشتم. روبیکا اینطور به دستم رسید. بعدا بی‌حوصله تویش چرخی زدم. چندتا فیلم پلی کردم. فیلم‌های قدیمی خسته کننده. بعد هم چک کردم و دیدم ذره‌ای از حجم اینترنتم کم نشده است. واقعا رایگان بود. یعنی می‌شد ساعتهای زیادی فیلم دید و حتی یک ریال هم پرداخت نکرد. با خودم قرار گذاشته بودم بیخیال فیلم دیدن بشوم چون پول زیادی برای دانلود فیلم نداشتم و جایش کتاب بخوانم. روبیکا همه چیز را بهم زد.
   قبلش توی مهمانی حرف فیلم و سریال شد. گفتم که فعلا توانایی دانلود فیلم ندارم. کسی گفت با روبیکا ببین. یک نفر هم از سریالی گفت به اسم ندیمه که ساخت آمریکا و 2017 است و توضیح کوتاهی هم داد که برایم جالب بود. ژانر مورد علاقه من ماجراجویی ست. به ویژه سرزمین‌های خیالی با قوانین من در آوردی. برای همین است که هری‌پاتر جذاب است. یا هانگر گیم (درست نمی‌دانم چند روز پیش برای بار چندم هانگر گیم را دیدم و هنوز هم برایمتازه بود). و البته گیم آو ترونز. آن ماجراجویی و هیجان در قالب دنیایی جدید و تخیلی حقیقتا مسحور کننده است.
   وقتی در روبیکا چشمم به سرگذشت ندیمه خورد و فهمیدم همان سریال مذکور است، همینطوری پلی‌اش کردم. حیرت‌انگیز بود. موضوع و داستانش. چیز کاملا توجه برانگیزی بود. حتی تا این حد که از قید اینترنتم بگذرم و بخشیش را زبان اصلی ببینم. مسئله این بود که به وضوح میدیدم این سریال چقدر تلاش کرده حرف‌های جهت‌دار بزند. حرف‌هایی برای همین روزها. اواسط سریال اینستاگرامم را چک می‌کردم که تصمیم گرفتم بروم در صفحه مسیح علینژاد و واکنش او را به صحبت‌های خانواده‌اش ببینم. آخرین پست را خواندم و چندتای دیگر را. خیلی معمولی. بعدش ادامه سریالم را دیدم و آنجا بود که با چیزی برخورد کردم که دقایقی پیش در صفحه مسیح علینژاد خواندم. همچین جمله‌ای : زن ماشین تولید مثل نیست.
   سرگذشت ندیمه چه می‌خواهد بگوید؟ او اینجاست تا همه را از بخار شدن آخرین قطره‌های آزادی زنان بترساند و  آنان را در قامت یک برده جنسی، یک خدمتکار بیچاره، یک فاحشه، یک مربی خشن و در بهترین حالت زن خانه نشینی که کمی محترم است به ما نشان دهد. او نشان می‌دهد که در چنین دنیای کثیفی که البته خیالی می‌نماید اما به وضوح خودش را با نشانه‌ها معتبر می‌کند، اساسا زن بودن تمام مشکل است و هیچ زنی احساس رضایت نمی‌کند. سرگذشت ندیمه شبیه هشداری مصور است با ریزه کاری‌هایی که بحران را در نظر آدم بزرگتر نشان می‌دهد. مهم‌ترین و اصلی‌ترین حرفش هم این است: هرکجای تبدیل شدن به این وضع وحشتناک هستید زودتر بلند شوید و ایستادگی و شورش کنید. درس بگیرید از جون (نقش اصلی داستان) و لفتش ندهید تا دیر شود. البته اگر هم دیر شد هنوز امیدی هست. حالا مقاومت کنید.
   آیا این‌ها هشدارهای بدی ست؟ آیا اساسا ممکن نیست چنین جامعه وحشتناکی شکل بگیرد که تویش زن در حد کالا کوچک شود؟ آیا منظور من این است که این‌ها همه ابزار دشمن است برای بر هم زدن ما؟ مسئله من نگاه آدم‌ها به ماجراست. مثلا باید به آشنایی جون و لوک (همسر جون که از دست حکومت جدید فرار می‌کند) نگاه کنید. چیزی که بین آن‌ها شکل می‌گیرد و اسمش را می‌گذارند عشق و در سایه فضای خوف انگیز داستان پوشیده می‌شود، خیانت آشکار است. لوک بی‌توجه به همسرش مخفیانه با جون رابطه جنسی دارد و بعدش همسرش را رها می‌کند تا با او باشد با این توجیه که عاشق اوست. این آشنایی در جامعه‌ای ایده‌آل رخ می‌دهد. جامعه‌ای که زنان با مردان برابرند. چه کسی به همسر لوک توجه می‌کند؟ هیچکس. او حتی یک لحظه هم جلوی دوربین نمی‌آید. او زن رنج کشیده و خیانت دیده‌ای است که دیده نمی‌شود و مهم هم نیست. برابری زنان با مردان از آسیب دیدن امثال او مهم‌تر است.
   البته منظور من برعکسش نیست. نمی‌خواهم بگویم برابری زنان و مردان چیز مهمی نیست. اما همه چیز باز هم بستگی به نگاه شما دارد. برابری یعنی چه؟ طی یک میانگین کلی چه جنسی قدرت بدنی بیشتری دارد؟ زنان یا مردان؟ خیلی خب آن‌ها برابرند، بیایید کارهای سنگین را تقسیم کنیم. چه کسی ضرر می‌کند؟ در یک میانگین کلی چه جنسی عاطفی‌تر است و احساساتش بیشتر خدشه‌دار می‌شود؟ زنان یا مردان؟ خیلی خب آن‌ها برابرند، بیایید بگوییم خیانت و فحشا و چه و چه اصلا به ما چه؟ جامعه را رها کنیم که هر کاری خواست بکند. چه کسی ضرر می‌کند؟
   سرگذشت ندیمه همه جور آدمی دارد. همه‌جور آدمی که این وسط مهم هستند و باید تغییر کنند. زنی که خودش مسبب این فاجعه است، زنی که شدیدا به این فاجعه معتقد است و همه این‌کارها را کمک به دیگران می‌داند و حتی زنانی که با این وضعیت کنار آمده‌اند و البته منتظر یک تلنگرند تا معترض شوند. تکلیف مردان هم مشخص است. آنها همه هوس‌باز و حریص اند. البته گاهی هم سعی می‌کنند محبت کنند اما آن‌ها زنان را نمی‌فهمند و احمق‌هایی هستند که فقط باید سیرشان کرد تا رهایت کنند و یا حتی رام شوند. هر کدام هم قلق خودش را دارد.
   سرگذشت ندیمه تمام تلاشش را می‌کند که به شما بگوید باید از این فاجعه دوری کنید، اما نمی‌گوید آن جهان فوق‌العاده و آرمانی داستان که تویش کسی ندیمه نیست و زنان کار می‌کنند و مالک دارایی‌هایشان هستند و می‌توانند درباره حقوق خودشان حرف بزنند ، مشکلش چیست. سرگذشت ندیمه فقط می‌گوید زنان و مردان باید برابر باشند. اما برایش مهم نیست که زنان و مردان شبیه هم نیستند و برابری در این شرایط چیز خاصی ست.
   درباره این سریال می‌شود خیلی حرف زد، همان‌طور که درباره شرایط حال حاضر می‌شود خیلی حرف زد. حرف‌های موافق و مخالف زیادی. اما به این فکر کرده‌اید که این سریال‌ها چقدر روی آدم اثر می‌کند؟ اثر نمی‌کند؟ شوخی می‌کنید.
شاید بهتر است درباره‌اش صحبت کنیم.
  • زنبورِ ملکه

ص‌پ‌ع

پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ
رسیدن همبشه نیاز به صبر داره. صبر و پیوستگی. اصلا اینکه آهسته و پیوسته کنار هم شبیه ضرب‌المثلن خودش همه چیزو نشون میده. اگر می‌خوای قرص اثر کنه باید با صبر به صورت پیوسته و در زمان مشخصی بخوریش. اگر می‌خوای ناخن‌هات مرتب بمونه باید مرتب سوهانشون بکشی و دقت نکنی گوشه یکی‌شون می‌پره، اگر می‌خوای بدن قوی  داشته باشی باید پیوسته ورزش کنی و رها کنی بدنت باز شل میشه، اگر می‌خوای رانندگی رو جدی یاد بگیری باید پیوسته رانندگی کنی و خب یه سال پشت فرمون نشینی طبیعیه همه چز از دستت در بره. 
   عکاسی هم حتی همینجوره. اگر دوربینت رو بگذاری کنار خاک بخوره از دستت در میره و حتی ممکنه یادت بره حالا سرعت شاتر رو باید زیاد کنی یا کم! یا مثلا بازی جنگ‌های صلیبی رو بذاری، جای حراجی یادت بره. من خودم بعد چند سال  روبیک دست گرفتم تا مرحله فیش رفتم بعدش قفل کردم، منی که رکوردم روی ۱۵ثانیه بود. دیگه چه برسه به نوشتن. اگر می‌خوای خوب بنویسی باید صبورانه پیوسته بنویسی. کیه که ندونه ضلع سوم مثلث صبر و استمرار، عشقه؟

عاشقِ صبور پیوسته حرکت می‌کنه.
  • زنبورِ ملکه