من باب خداوند
دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۹ ب.ظ
من در جریان یک قضیهای بودم - همان توفیق اجباری در رازداری - و حتی به اندازه سر سوزنی متعجب نشدم. اما مامان به گریه افتاد. ماجرا از این قرار بود که خاله برایش درباره "شکرگزاری زود هنگام" حرف زده بود و مامان برای این ماجرا پیش پیش شکرگزاری کرده بود و حالا داشت اثرش را میدید. اشک شوق بود. به فکر فرو رفتم. مامان برای اتفاق افتاده دعا کرده بود. خب شاید بشود گفت این دعا و شکرگزاری باعث منحرف نشدن قضیه میشود اما این قابل تامل بودن قضیه را کم نمیکند.
من با همهجور آدمی برخورد داشتهام. وقتی میگویم همه جور به معنای واقعی کلمه منظورم است. هرچه به تصورتان بیاید. همه بالاخره یکجا و یک لحظه به این میرسند که دیگر چیزی آرامشان نمی کند بلکه یک وجود برتر می خواهند. خداوند.
+ در شرایط وحشتناک کنونیام و این بحران فکری و عملی که از سر میگذرانم درگیریهای فکری اینچنینی خیلی جذبم می کنند.
+ ماجرا به اندازه ای جدی ست که امروز صبح قسمت سوم گیم آو ترونز آمد و من همان اول وقت دانلودش کردم اما هنوز آن را ندیدهام...
دقیقا به همین دلیل است که وبلاگهای نخوانده ام زیادند و پیامهای نخوانده تلگرام هم و حتی اینستا را چک نمی کنم!
+ و هنوز کتاب نمیخوانم، این فاجعه ترین چیز است.
- ۹۶/۰۵/۰۹