من همان را میخواهم
شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ب.ظ
آن فیات آبی کم رنگ اکلیلی که مارا بارها توی جاده می گذاشت و به باز شدن چند بار در روز کاپوتش توسط بابا عادت داشت، همان را دلم می خواهد. و همان بابایی که وقتی نیمه شب در زمستان توی جاده می ماندیم میرفت پایین و مدتی یکبار سرش را میاورد داخل و تنها دختربچه اش را مچاله شده در خود می دید، می گفت :"خیلی سرده؟ تحمل کنید بالاخره یکی نگه میداره" و غیر از آن ژاکت مشکی نخنمای قدیمی بقیه لباسهایش را میداد به مامان که بیاندازد روی من. من همان بابا را میخواهم که وقتی بی دلیل میزد بغل جاده با استرس می پرسیدم باز خراب شد؟
من این رونیز نقره ای را نمیخواهم که مسیر نیم ساعته را در یک ربع می رود. جای بابایی که برنمیگردد تا برای دنده عقب به شیشه پشت نگاه کند و به من نمیگوید که سرت را ببر کنار، جای بابایی که فقط بخاری را روشن می کند و لباسش را به دختر جوان کز کرده کنار شیشه سمت چپ صندلی عقب نمی دهد، جای بابایی که معمولا با سرعت ۱۲۰ رانندگی میکند و در همان حین با هندزفری بلوتوثی یک میلیون تومانی اش با تلفن صحبت می کند، جای بابایی که اسمش را توی گوگل سرچ کنی کلی سایت از او مطلب نوشته اند،
می شود همان بابای فیات آبی قبلی را به من بدهید؟ نمی شود؟
- ۹۵/۱۰/۱۸