لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

کاش انقدر شاد کردنشو به عقب نندازم.

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ب.ظ
"ببین دماغت اون موقع جمع تر بودا، این لباستو ناهید خانم واسه دیدن تولدت هدیه آورد. یعنی آبیشو یه سایز کوچیکتر گرفته بود من گفتم کوچیکه، آدرس داد برم عوضش کنم. منم یه سایز بزرگتر لیموییشو برداشتم. خوشش نیومد، گفت من آبی گرفتم چون لیمویی خیلی بی حاله. من گفتم آخه این سبزه ست، بهش میاد لیمویی. انقدر دوست داشتم، اصلا به دنیا اومدی انگار دنیا رو بهم دا..."
صداش میلرزه. نگاش میکنم اشک تو چشای جفتمون جمع شده. میپرم بغلش محکم و گریه میکنیم.
عکسای قدیمی،
روزای خوب،
مامان.
  • ۹۵/۱۱/۰۹
  • زنبورِ ملکه

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.