کاش انقدر شاد کردنشو به عقب نندازم.
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ب.ظ
"ببین دماغت اون موقع جمع تر بودا، این لباستو ناهید خانم واسه دیدن تولدت هدیه آورد. یعنی آبیشو یه سایز کوچیکتر گرفته بود من گفتم کوچیکه، آدرس داد برم عوضش کنم. منم یه سایز بزرگتر لیموییشو برداشتم. خوشش نیومد، گفت من آبی گرفتم چون لیمویی خیلی بی حاله. من گفتم آخه این سبزه ست، بهش میاد لیمویی. انقدر دوست داشتم، اصلا به دنیا اومدی انگار دنیا رو بهم دا..."
صداش میلرزه. نگاش میکنم اشک تو چشای جفتمون جمع شده. میپرم بغلش محکم و گریه میکنیم.
عکسای قدیمی،
روزای خوب،
مامان.
صداش میلرزه. نگاش میکنم اشک تو چشای جفتمون جمع شده. میپرم بغلش محکم و گریه میکنیم.
عکسای قدیمی،
روزای خوب،
مامان.
- ۹۵/۱۱/۰۹