لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

این قسمت: پایان

لانه‌زنبوری

انگار یک زنبور قرمز قلبم را نیش زده، جایش هم ورم کرده و خوب نمی‌شود!

نوشتن جایگزین خوبی برای غصه است، آدم را آرام می‌کند.

نامزدی

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ق.ظ
پسره زنگ زده باهاش حرف زده بدون اینکه کسی در جریان باشه. خواستگاریشون به مشکل خورده بود و واقعا این حرف زدنه خیلی چیزارو حل کرد. حالا پسره رفته بود پیش دایی گفته بود از قبل خواستگاری همو میشناختیم که دروغی آشکار بیش نبود و من واقعا دلیل گفتن همچین دروغی رو نمیدونم:/ دایی گیر داده بود چرا به من نگفتی باهاش رابطه داشتی، خاله کوچیکه ام از اون طرف می گفت باید توبه کنی ( انقدر خندیدم که حد نداره ). آخه خواستگاریشون کاملا به سبک قدیم بود و ماجرا اصلا این چیزا نبود. البته اشتباهم زیاد کردن، ولی ختم به خیر شد.
   خب بالاخره اینم تموم شد. به معنای واقعی کلمه جون کندم. انقدر اینور اون ور کردم، کار کردم. حتی میوه و شیرینی هم نخوردم! نکته مهم قضیه این بود که همه دیگه جدی به توانایی عکاسیم ایمان آوردن. هی صدا میکردن بیا عکس بگیر. موقع آماده کردن میوه و شیرینی منم کمک میکردم و همون موقع صیغه رو خوندن. پسرخاله با گوشی من فیلم و عکس میگرفت و چه صحنه های قشنگی رو به فنا داده که این ثابت میکنه دیوایس مهم نیس، عکاس مهمه.
   ولی گفتن ژست به دختر پسری که تازه بهم محرم شدن وحشتناکه. من که گفتم اصلا نمیخواد عکس خصوصی بگیرن ولی به زور بردنم :دی خاله و مریم جون اومدن موتورشونو روشن کردن و منم فقط سعی می‌کردم خندیدن دستمو نلرزونه و کادرو خراب نکنه:)
اما شاهکار ماجرا خود صیغه بود. قرار بود دائیم به عنوان فردی که کلی زوج غریبه و آشنارو به هم رسونده صیغه بخونه ولی بهش نگفته بودن و همون سر صیغه خوندن گفتن. خلاصه اینکه دائی اومد گفت متن صیغه رو با گوشیم از اینترنت براش پیدا کنم. همه منتظر بودن و اون صیغه‌ای که شخص ثالث میخونه پیدا نشد، پس دادن عروس داماد صیغه رو خودشون بخونن :)) فکر کنید. فاجعه بود اصلا. البته من همه اینارو تو فیلم دیدم وگرنه همش داشتم تو آشپزخونه میدویدم:(
+ اول اینکه به هیچ وجه اجازه نمیدم کسی حرفی از خانواده مذهبی مادرم بزنه. خب اگرچه من باهاشون در بعضی مسائل توافق ندارم ولی واقعا ویژگی‌های دوستداشتنی زیادی دارن که باید ازشون مفصل نوشت.
+ داماد یه حافظ کل قرآنِ شوخ و باحاله. تو قسمت عکسای خصوصی همه واقعا داشتن از خنده میترکیدن از حرفاش:) هرچند من از حرفای خصوصیش با دخترخالم خبر دارم و این چیز خوبی نیست ( اگه میتونید نفس نکشید:/ ) ولی در کل پسر خوبیه و واقعا براشون خوشحالم.
+ دائی به حدی فعاله که هنوز نامزدی شروع نشده درباره خواستگارای من با مامان حرف میزنه:) منم تمام "ایشالا نامزدی خودت"هارو با یه لبخند ملیح و فرار از صحنه جواب میدم. واقعا باید چی گفت خب؟ :|
+ عنوان بدترین عکس مراسم تعلق میگیره به اون عکسی که من خودم توش بودم :(
+ تندیس بلورین خوب ترین آدم مراسم تعلق میگیره به پسرخاله. یه اونجور پسری رو ( حالا وصف نمیکنم چطوریه. مختصرا کار نکنه ) وقتی در حال دویدن و کار کردن مدام برای نامزدی خواهرش میبینی واقعا باید نوای وا حیرتا سر بدی. نگید که نامزدی خواهرش بوده چون بازم عادی نیست.
+ دیگه اینکه آئین نامه قبول شدم و قطعا آزمونای آنلاینشو برای آمادگی توصیه میکنم ( ممنونم )، من خودم از test-drive.ir استفاده کردم. "وای وای"های پسرایی که با ۵غلط رد میشدن رو باید میشنیدید:دی
+ چقدر این پست شاد شده. همیشه به وصال و شادی‌ای که به همه جا پرتاب میکنه. اما جدا از همه اینا نمیدونم باز چمه. خوشحالما. ماجرا همون درگیری‌های درونیه. نمیدونم...
  • ۹۶/۰۵/۱۳
  • زنبورِ ملکه

خودش

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.