پیشنهاد میکنم نخوانید.
يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۰۵ ب.ظ
نمیدانم چه مرگم شده است و چرا انقدر نوشتن سخت شده است. بدتر از آن وقتی هم که مینویسم در کسری از ثانیه همه را پاک میکنم و بنگ. این شاید از آشفتگی ست. شاید هم بخاطر عادت است. یا بخاطر کمتر خواندن. انتخاب خودم همان گزینه عادت است. پس برای خودم نوشتن تجویز میکنم تا همه چیز برگردد سرجایش. اگه منتظر خواندن چیزهای فوق العاده اید و یا حوصله چرت و پرت خواندن ندارید صمیمانه میگویم که ادامه این متن را نخوانید. ( البته کمی خودمانیتر اینکه در این صورت اصلا وبلاگ مرا نخوانید! )
عادتهای خوبم کمرنگ شده اند. شبها تا ساعت دو بیدارم و طبیعتا صبحها دیر بیدار میشوم. در اتاقم همه چیز مرتب نیست. شاید فقط هفتهای چند کلمه با قلم مینویسم. یادداشت مسائل مهم روزانه و برنامهها و یادآوریهایم را. شور و اشتیاق قبلی در من نیست. اتفاقات ناگهانی مرا مسحور میکند، مثلا خواندن درباره یک فیلم جدید مرا به دیدنش میکشاند درحالی که قصد فیلم دیدن نداشتم( در این یک مورد احساس دوری قریب الوقوع از اینترنت خانه به شدت دخیل است). جوری شدهام که نباید. عضو دسته آدمهای معمولی شده ام. البته هنوز کارت عضویت دائمی نگرفتهام. همه چیز موقت است.
همه چیز ساده است. هنوز دواتهایم را باز هم نکردهام. "آتش بدون دود" را این دست و آن دست میکنم. همه چیز تقریبا دست نخورده است. دارم دائما این را مینویسم اینجا. بارها و بارها و کاری نمیکنم. احمقانه ست که با همه اینها سخرانیهای چند ساعته متقاعد کننده ای در باب "به خودت تکان بده" و "تو میتونی ولی باید بخوای" میکنم. شرمآور است. دیگر این حرفهارا نخواهم زد تا بهشان عمل نکردهام.
البته اوضاع خوب است. حدس میزنم بلاتکلیفی کنکور و بر هم خوردن خوابم به علاوه فیلم دیدنهای بی برنامه و فرو رفتن بیش از حد در تکنولوژی علت اصلی این اوضاع است. احتمالا زمان چک کردن تلگرام و اینستاگرامم را مشخص کنم و کمتر درگیرشان بشوم. اینجا هم که بی آزار و دوستداشتنی ست. دلم برای شوق نوشتن تنگ شده است...
احتمالا سفری در کار نیست. این را از دست به سر کردنهای بابا میشود فهمید. و این اصلا شایسته نیست که من چپیدهام توی خانه. مثلا میتوانم صبحها قدم بزنم. بروم تمرین رانندگی. پارک بروم. بدون گوشی کتابم را بردارم و بروم کتابخانه. و کلی کارهای دیگر که میتوان کرد. سکون در شرایط اکنونم درست مثل وقتی ست که بخشی از بدنم میگیرد. تجربه ثابت کرده اگر بخاطر درد آن بخش را تکان ندهی روزهای زیادی را باید تحملش کنی اما اگر همان روز اول درد را تحمل کنی زودتر خوب خواهد شد.
نباید بگذارم وضع حاضر عادی بشود. مثلا امروز نشستم و دستبند نیمهکاره را تمام کردم. حداقل روزی یک کار برخلاف شرایط عادی موجود میتواند کمک بزرگی باشد. کم کم همه زنجیرهای عادت و اسارت شکسته میشود و من همانی میشود که میخواهم. روزی یک کار. که بنا دارم از آن بنویسم. هر روز و حتما. حتی اگر یک جمله باشد.
عادتهای خوبم کمرنگ شده اند. شبها تا ساعت دو بیدارم و طبیعتا صبحها دیر بیدار میشوم. در اتاقم همه چیز مرتب نیست. شاید فقط هفتهای چند کلمه با قلم مینویسم. یادداشت مسائل مهم روزانه و برنامهها و یادآوریهایم را. شور و اشتیاق قبلی در من نیست. اتفاقات ناگهانی مرا مسحور میکند، مثلا خواندن درباره یک فیلم جدید مرا به دیدنش میکشاند درحالی که قصد فیلم دیدن نداشتم( در این یک مورد احساس دوری قریب الوقوع از اینترنت خانه به شدت دخیل است). جوری شدهام که نباید. عضو دسته آدمهای معمولی شده ام. البته هنوز کارت عضویت دائمی نگرفتهام. همه چیز موقت است.
همه چیز ساده است. هنوز دواتهایم را باز هم نکردهام. "آتش بدون دود" را این دست و آن دست میکنم. همه چیز تقریبا دست نخورده است. دارم دائما این را مینویسم اینجا. بارها و بارها و کاری نمیکنم. احمقانه ست که با همه اینها سخرانیهای چند ساعته متقاعد کننده ای در باب "به خودت تکان بده" و "تو میتونی ولی باید بخوای" میکنم. شرمآور است. دیگر این حرفهارا نخواهم زد تا بهشان عمل نکردهام.
البته اوضاع خوب است. حدس میزنم بلاتکلیفی کنکور و بر هم خوردن خوابم به علاوه فیلم دیدنهای بی برنامه و فرو رفتن بیش از حد در تکنولوژی علت اصلی این اوضاع است. احتمالا زمان چک کردن تلگرام و اینستاگرامم را مشخص کنم و کمتر درگیرشان بشوم. اینجا هم که بی آزار و دوستداشتنی ست. دلم برای شوق نوشتن تنگ شده است...
احتمالا سفری در کار نیست. این را از دست به سر کردنهای بابا میشود فهمید. و این اصلا شایسته نیست که من چپیدهام توی خانه. مثلا میتوانم صبحها قدم بزنم. بروم تمرین رانندگی. پارک بروم. بدون گوشی کتابم را بردارم و بروم کتابخانه. و کلی کارهای دیگر که میتوان کرد. سکون در شرایط اکنونم درست مثل وقتی ست که بخشی از بدنم میگیرد. تجربه ثابت کرده اگر بخاطر درد آن بخش را تکان ندهی روزهای زیادی را باید تحملش کنی اما اگر همان روز اول درد را تحمل کنی زودتر خوب خواهد شد.
نباید بگذارم وضع حاضر عادی بشود. مثلا امروز نشستم و دستبند نیمهکاره را تمام کردم. حداقل روزی یک کار برخلاف شرایط عادی موجود میتواند کمک بزرگی باشد. کم کم همه زنجیرهای عادت و اسارت شکسته میشود و من همانی میشود که میخواهم. روزی یک کار. که بنا دارم از آن بنویسم. هر روز و حتما. حتی اگر یک جمله باشد.