من و تنهایی، دوست صمیمیام
چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۵۸ ب.ظ
اینجا اهواز است. سینما هلال. من روی صندلی پلاستیکی آبی نشستهام و منتظرم درهای سالن سینما باز شود. هیچ کس پیدا نشد که با من بیاید سینما. تنهایی آمدم و تنهایی میآیم باز. به زهره گفتم: این همه خوشحال شدم یه شهر بزرگ قبول شدم که مثلا بتونم برم جشنواره فجر و اینجور برنامهها. پس در کمال آرامش آمدم سینما. تنها. با اسنپ. تنهایی خیلی وقتها دوست خوبی ست. من و تنهایی قرار است با هم حسابی خوش بگذرانیم از این به بعد.
+ یک چیز جالب و مسخره! سینما هلال از پرده تا درب ورودی به سمت پائین شیب دارد:/ یعنی ردیف اول بالاتر از بقیه ردیفهاست. احمقانه است.